رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۱۴
تهیونگ:رزی بیدار شدی
+:اره،میگم میشه کمکم صبحانه اماده کنی،اخه امروز باید زود تر برم رستوران سرم شلوغه
تهیونگ:اره حتما کمکت میکنم،چی میخوای بپزی
+:پنکیک«عکس میزارم»
تهیونگ:میشه امروز من باهات بیام رستوران
+:خب،چرا میخوای بیای رستوران
تهیونگ:میخوام بیام کارت رو ببینم
+:باشه
ویو رزی
سریع با تهیونگ صبحانه رو اماده کردیم و من لباسم رو پوشیدم و شروع کردم به ارایش کردن«عکس میزارم»
تهیونگ:چرا ارایش میکنی،تو که خودت خوشگلی
+:راستش،من وقتی بچه بودم بابام نمیزاشت ارایش کنم و میگفت که من بچه هستم و منم یواشکی ارایش میکردم و از بچگی عاشق ارایش بودم
تهیونگ:داستان جالبی بود«با خنده»
تهیونگ و رزی هر دو اماده شدن و رفتن رستوران
+:تهیونگ میشه از تو کیفم کلید رستوران رو بدی
تهیونگ: اره حتما بیا«کلید رو در اورد داد به رزی»
+:بیا تو«در رو باز کرد»
تهیونگ:چه رستوران قشنگی«عکس میزارم»
+:ممنون
تهیونگ:تم رستورانت زرده؟
+:شاید،نمیدونم راستش رنگ مورد علاقه ی من زرده
«۳ساعت بعد»
+:اقای نام بیا سفارش این مشتری رو بگیر
تهیونگ:رزی یه لحظه بیا
+:چی شده
تهیونگ:یه مشتری داری
+:کیه مگه
تهیونگ:......
رزی رفت سمت تهیونگ و دید که یونا امده....
پارت:۱۴
تهیونگ:رزی بیدار شدی
+:اره،میگم میشه کمکم صبحانه اماده کنی،اخه امروز باید زود تر برم رستوران سرم شلوغه
تهیونگ:اره حتما کمکت میکنم،چی میخوای بپزی
+:پنکیک«عکس میزارم»
تهیونگ:میشه امروز من باهات بیام رستوران
+:خب،چرا میخوای بیای رستوران
تهیونگ:میخوام بیام کارت رو ببینم
+:باشه
ویو رزی
سریع با تهیونگ صبحانه رو اماده کردیم و من لباسم رو پوشیدم و شروع کردم به ارایش کردن«عکس میزارم»
تهیونگ:چرا ارایش میکنی،تو که خودت خوشگلی
+:راستش،من وقتی بچه بودم بابام نمیزاشت ارایش کنم و میگفت که من بچه هستم و منم یواشکی ارایش میکردم و از بچگی عاشق ارایش بودم
تهیونگ:داستان جالبی بود«با خنده»
تهیونگ و رزی هر دو اماده شدن و رفتن رستوران
+:تهیونگ میشه از تو کیفم کلید رستوران رو بدی
تهیونگ: اره حتما بیا«کلید رو در اورد داد به رزی»
+:بیا تو«در رو باز کرد»
تهیونگ:چه رستوران قشنگی«عکس میزارم»
+:ممنون
تهیونگ:تم رستورانت زرده؟
+:شاید،نمیدونم راستش رنگ مورد علاقه ی من زرده
«۳ساعت بعد»
+:اقای نام بیا سفارش این مشتری رو بگیر
تهیونگ:رزی یه لحظه بیا
+:چی شده
تهیونگ:یه مشتری داری
+:کیه مگه
تهیونگ:......
رزی رفت سمت تهیونگ و دید که یونا امده....
- ۲.۷k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط