💗내 마피아 남편💗
💗내 마피아 남편💗
PART:9
از زبان ا.ت:
حالم اصلا خوب نبود نمیتودونستم دارم کجا میرم تنها کسی که این وقت شب به ذهنم میرسید فقط نارا بود که اون تا ۶:۰۰بیداره الانم که ساعت ۲:۰۰شبه خیلی خطرناکه پس به سمت خونه نارا حرکت کردم که دیگه بعد ۲۰دقیقه ای رسیدم زنگ در رو زدم و نارا از ایفون پرسید کیه
نارا:بفرمایید؟
ا.ت:ناراااااا*باگریه*
نارا:ا.ت توعی این وقت شب بیرون چیکار میکنی زود بیا تو
با نارا رفتم تو پزیرایی
نارا:چیشده ا.ت چرا گریه میکنی
آمد اشکامو پاک کرد و برام آب اورد
نارا:دیگه گریه نمیکنی هااا برا بچه بده اونم ناراحت میشه🥺
نارا:بگو ببینم چی شده کوک کاری کرده
براش تعریف کردم که چیشده
نارا:اگه دستم به اون کوک برسه هااااا که با یه زن باردار همجین کاری میکنه
از زبان نارا:
رفتم از یخچال میوه بیارم برا ا.ت که دیدم دوباره مثل ابر بهاری نشسته داره گریه میکنه
ا.ت:اخه...اخه.. من ..چیکار کردم ... که ... کوک ... باید ... باهام ... اینجوری .. کنه*همشو با گریه و نفس تنگی گفت*
نارا:وای الهی بمیرم من کوک میکشمت
یهو دیدم ا.ت از هوش رفت
نارا:*فوش زیر لب به کوک داد*
نارا که هیچ کاری از دستش بر نمیومد تنها گذینش جیمین بود*بچه ها جیمین دوست پسر نارا هست*
باکمک جیمین ا.ت رو به بیمارستان بردن
نارا:دکتر حال خانوم ا.ت چطوره
دکتر: ایشون فشارعصبی بهشون وارد شده
جیمین:میتونید توضیح بدید چجوریه
دکتر:بله، فشارعصبی زمانی رخ میدهد که فرد استرس حاد ناگهانی را تجربه کند. در این موقع،عضوله قلب ضعیف میشود.در واقع استرس قلبی یک وضعیت ناشی از استرس شدید احساسی فیزیکی است.به دنبال این استرس،عملکرد قلب مختل میشود.
جیمین:ممنون
دکتر:وصیفه بود*بعد رفت*
نارا:یعنی ا.ت از چی استرس داشته که اینجوری شده
جیمین:عقل کل مگه نمیگی کوک یه دختر دیگه رو بوسیده
نارا:خب
جیمین:خب ا.ت از این استرس داشته که کوک طلاقش بده
نارا:ااااااا راستی میگیااا عقل کل خودمی
جیمین:حالا بیا بریم پیش ا.ت ببینیم حالش چطوره
نارا:باش بریم
از زبان کوک:
همه جا رو گشتم ولی ا.ت رو پیدا نکردم خونه رو گشتم به مامانش زنگ زدم به بادیگاردام گفتم ولی انگار آب شده رفته زیر زمین که یه هو یکی از بادیگاردام آمد تو اتاقم "بادیگارد:ب.گ*
ب.گ:قربان پیداش کردیم
کوک:کجا *بلند شد*
ب.گ:خونه خواهرتون ولی
کوک:ولی چی
ب.گ:الان تو بیمارستانه ..... هستن
کوک:ماشینمو اماده کنید
ب.گ:چشم
رفتم پارکینگ و سوار ماشینمو شدم و سمت بیمارستان حرکت کردم
چیه هنوز داری میخونی لایک کن 😑💗
ادامه دارد
ببخشید اگه بد شد 🥺🦋✨
دیگه شرط نمیزارم 😌 فردا شب پارت بعد رو میزارم 🥺💫🦋
مایل به حمایت ✨💫
PART:9
از زبان ا.ت:
حالم اصلا خوب نبود نمیتودونستم دارم کجا میرم تنها کسی که این وقت شب به ذهنم میرسید فقط نارا بود که اون تا ۶:۰۰بیداره الانم که ساعت ۲:۰۰شبه خیلی خطرناکه پس به سمت خونه نارا حرکت کردم که دیگه بعد ۲۰دقیقه ای رسیدم زنگ در رو زدم و نارا از ایفون پرسید کیه
نارا:بفرمایید؟
ا.ت:ناراااااا*باگریه*
نارا:ا.ت توعی این وقت شب بیرون چیکار میکنی زود بیا تو
با نارا رفتم تو پزیرایی
نارا:چیشده ا.ت چرا گریه میکنی
آمد اشکامو پاک کرد و برام آب اورد
نارا:دیگه گریه نمیکنی هااا برا بچه بده اونم ناراحت میشه🥺
نارا:بگو ببینم چی شده کوک کاری کرده
براش تعریف کردم که چیشده
نارا:اگه دستم به اون کوک برسه هااااا که با یه زن باردار همجین کاری میکنه
از زبان نارا:
رفتم از یخچال میوه بیارم برا ا.ت که دیدم دوباره مثل ابر بهاری نشسته داره گریه میکنه
ا.ت:اخه...اخه.. من ..چیکار کردم ... که ... کوک ... باید ... باهام ... اینجوری .. کنه*همشو با گریه و نفس تنگی گفت*
نارا:وای الهی بمیرم من کوک میکشمت
یهو دیدم ا.ت از هوش رفت
نارا:*فوش زیر لب به کوک داد*
نارا که هیچ کاری از دستش بر نمیومد تنها گذینش جیمین بود*بچه ها جیمین دوست پسر نارا هست*
باکمک جیمین ا.ت رو به بیمارستان بردن
نارا:دکتر حال خانوم ا.ت چطوره
دکتر: ایشون فشارعصبی بهشون وارد شده
جیمین:میتونید توضیح بدید چجوریه
دکتر:بله، فشارعصبی زمانی رخ میدهد که فرد استرس حاد ناگهانی را تجربه کند. در این موقع،عضوله قلب ضعیف میشود.در واقع استرس قلبی یک وضعیت ناشی از استرس شدید احساسی فیزیکی است.به دنبال این استرس،عملکرد قلب مختل میشود.
جیمین:ممنون
دکتر:وصیفه بود*بعد رفت*
نارا:یعنی ا.ت از چی استرس داشته که اینجوری شده
جیمین:عقل کل مگه نمیگی کوک یه دختر دیگه رو بوسیده
نارا:خب
جیمین:خب ا.ت از این استرس داشته که کوک طلاقش بده
نارا:ااااااا راستی میگیااا عقل کل خودمی
جیمین:حالا بیا بریم پیش ا.ت ببینیم حالش چطوره
نارا:باش بریم
از زبان کوک:
همه جا رو گشتم ولی ا.ت رو پیدا نکردم خونه رو گشتم به مامانش زنگ زدم به بادیگاردام گفتم ولی انگار آب شده رفته زیر زمین که یه هو یکی از بادیگاردام آمد تو اتاقم "بادیگارد:ب.گ*
ب.گ:قربان پیداش کردیم
کوک:کجا *بلند شد*
ب.گ:خونه خواهرتون ولی
کوک:ولی چی
ب.گ:الان تو بیمارستانه ..... هستن
کوک:ماشینمو اماده کنید
ب.گ:چشم
رفتم پارکینگ و سوار ماشینمو شدم و سمت بیمارستان حرکت کردم
چیه هنوز داری میخونی لایک کن 😑💗
ادامه دارد
ببخشید اگه بد شد 🥺🦋✨
دیگه شرط نمیزارم 😌 فردا شب پارت بعد رو میزارم 🥺💫🦋
مایل به حمایت ✨💫
۳.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.