پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی
پارت ۹۶
ا،ت ویو
دکتر : خب ، بچه ها کاملا سالمن و جنسیتشم یکی دختر و یکی پسرع
کوک برق چشماش دو برابر شد
و اومد و منو بغل کرد و پیشونیمو بوسید
رفتیم خونه و خوش گذرونی کردیم
۵ ماه بعد
این روزا دیگه بچه به دنیا میاد و کوک نمیزارع برم بیرون پس به میا و جیمین زنگ زدیم واس ناهار بیان اینجا که خوش بگذرونیم
(الان دارن ناهار میخورن)
ا،ت : نوش جونتون
میا : وایی یونا ..... مامان اذیت نکن دیگه
کوک : جیمین بچتو بگیر 😂
جیمین : بدش من میا
میا یونا رو داد دست جیمین و خودش راحت غذا خورد
بعد از چند مین ناهارمون تموم شد
ا،ت : فیلم ببینیم ؟
میا : موافقم
یونا : 😭😭😭😭
جیمین : بابایی گریه نکن دیگه
فیلمو گذاشتیم و یونا رو خوابوندیم که بتونن راحت فیلمشونو ببینن
وسطای فیلم بود که یه درد بدی پیچید تو کل بدنم
ا،ت : آی کوکککک
کوک : چی ؟
ا،ت : دارع میاد
کوک : یا خدا چی دارع میاد ؟
میا : وای جونگکوک شی بچه دارع میاد دیگه
ا،ت : واییی کوک خدا لعنتت کنههه آیییی
کوک : من چیکار کردم زندگیم ؟ .... وای میااااا چیکار کنم
کوک ویو
هل کردع بودم و نمیدونم داشتم چیکار میکردم
میا : ببرش بیمارستان
ا،تو براید استایل بغل کردم و گذاشتم تو ماشین
جیمینم ، میا و یونا رو گرفت و اومدن از پشتمون
با سرعت برق روندم و بعد از چند مین رسیدیم
ا،ت : آیی کوک این چه کاری بود کردیییی
کوک : عشقم ، زندگیم طاقت بیار ، همشم تقصیر من نبود خودتم ....
ا،ت پرید وسط حرفم
ا،ت : باشه باشع
سریع ا،تو بردم و و با داد گفتم
کوک : بدویین
یه پرستار اومد گفت
پرستار : چیشدع آقای جئون؟
کوک : مگه کوری دیوونه بچم دارع به دنیا میاد بدوووو
ا،تو سریع بردن اتاق عمل واییی خیلی نگرانشم
دستام داشت میلرزید
جیمین اینا اومدن و منتظر موندیم
میا : دومین عملش توی این یک ساله
کوک : ارع منم از همین میترسم
جیمین : میخای به ماماناتون و خواهرت اینا زنگ بزنیم ؟
کوک : آرع بیا گوشیمو بگیر من نمیتونم
جیمین ویو
گوشی رو از کوک گرفتم و اول به مامان بابای ا،ت زنگ زدم
مکالمه
جیمین :سلام
م،ک : سلام جیمین پسرم ... کوک خوبه ؟ گوشیش دست تو چیکار میکنه ؟
جیمین : نترسین کوک خوبه فقط نوه هاتون دارن به دنیا میان سریع بیاین
م،ک : وای باشع کدوم بیمارستان ؟
جیمین : بیمارستان نزدیک خونه ی جونگکوک اینا
م،ک : باشع
پایان مکالمه
بعدش زنگ زدم به خواهر کوک و گوشی رو دادم دست میا
میا ویو
گوشی رو از جیمین گرفتم و بعد چندتا بوق سورا جواب داد
مکالمه
میا : سلام سورا جون
سورا : سلام میا شی گوشی ی کوکی دست تو چیکار میکنه؟
میا : هیچی فقط میخاستم بگم برادر زاده هات دارن به دنیا میان
سورا : چی واقعا ؟ باشع الان میام کجایین ؟
میا : بیمارستان نزدیک خونه ی ا،ت اینا
سورا : باشع الان میام بای
میا : بای
پایان مکالمه
و بعدشم زنگ زدم به مامان ا،ت
مکالمه
میا : سلام خاله
م،ت : سلام ، چرا گوشی ی جونگکوک دست توعه میا
میا : چیزع خب دختر و پسر ا،ت و جونگکوک دارن به دنیا میان
م،ت : کجایین ؟
میا : بیمارستان نزدیک خونشون
م،ت : باشع الان میایم
پایان مکالمه
آه خسته شدم هی باید حرف تکراری میزدم
کوک ویو
روی کف بیمارستان نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که سورا اینا اومدن
سریع پریدم بغل سورا
سورا : آخی کوکی ، گریه نکن ا،ت و بچه هات سالم از اون اتاق میان بیرون
کوک : نونا این دومین عمل ا،ت توی این یه ساله میترسم
سورا : نترس کوکی ، ا،ت واقعا دختر قوییه
اشکامو پاک کردم که بقیه هم اومدن
کوک : جیمین میشه بری وسایلای بچه رو از اتاقش جمع کنی ؟ بیا اینم کلید اتاق و کلید خونه
جیمین ویو
کلیدو ازش گرفام و سریع رفتم و وسایل مورد نیازو آوردم و دادم دست کوک
کوک ویو
جیمین وسایلو بهم داد ، گذاشتم کنارم و منتظر دکتر و ا،ت بودم ، که یهو.......
ا،ت ویو
دکتر : خب ، بچه ها کاملا سالمن و جنسیتشم یکی دختر و یکی پسرع
کوک برق چشماش دو برابر شد
و اومد و منو بغل کرد و پیشونیمو بوسید
رفتیم خونه و خوش گذرونی کردیم
۵ ماه بعد
این روزا دیگه بچه به دنیا میاد و کوک نمیزارع برم بیرون پس به میا و جیمین زنگ زدیم واس ناهار بیان اینجا که خوش بگذرونیم
(الان دارن ناهار میخورن)
ا،ت : نوش جونتون
میا : وایی یونا ..... مامان اذیت نکن دیگه
کوک : جیمین بچتو بگیر 😂
جیمین : بدش من میا
میا یونا رو داد دست جیمین و خودش راحت غذا خورد
بعد از چند مین ناهارمون تموم شد
ا،ت : فیلم ببینیم ؟
میا : موافقم
یونا : 😭😭😭😭
جیمین : بابایی گریه نکن دیگه
فیلمو گذاشتیم و یونا رو خوابوندیم که بتونن راحت فیلمشونو ببینن
وسطای فیلم بود که یه درد بدی پیچید تو کل بدنم
ا،ت : آی کوکککک
کوک : چی ؟
ا،ت : دارع میاد
کوک : یا خدا چی دارع میاد ؟
میا : وای جونگکوک شی بچه دارع میاد دیگه
ا،ت : واییی کوک خدا لعنتت کنههه آیییی
کوک : من چیکار کردم زندگیم ؟ .... وای میااااا چیکار کنم
کوک ویو
هل کردع بودم و نمیدونم داشتم چیکار میکردم
میا : ببرش بیمارستان
ا،تو براید استایل بغل کردم و گذاشتم تو ماشین
جیمینم ، میا و یونا رو گرفت و اومدن از پشتمون
با سرعت برق روندم و بعد از چند مین رسیدیم
ا،ت : آیی کوک این چه کاری بود کردیییی
کوک : عشقم ، زندگیم طاقت بیار ، همشم تقصیر من نبود خودتم ....
ا،ت پرید وسط حرفم
ا،ت : باشه باشع
سریع ا،تو بردم و و با داد گفتم
کوک : بدویین
یه پرستار اومد گفت
پرستار : چیشدع آقای جئون؟
کوک : مگه کوری دیوونه بچم دارع به دنیا میاد بدوووو
ا،تو سریع بردن اتاق عمل واییی خیلی نگرانشم
دستام داشت میلرزید
جیمین اینا اومدن و منتظر موندیم
میا : دومین عملش توی این یک ساله
کوک : ارع منم از همین میترسم
جیمین : میخای به ماماناتون و خواهرت اینا زنگ بزنیم ؟
کوک : آرع بیا گوشیمو بگیر من نمیتونم
جیمین ویو
گوشی رو از کوک گرفتم و اول به مامان بابای ا،ت زنگ زدم
مکالمه
جیمین :سلام
م،ک : سلام جیمین پسرم ... کوک خوبه ؟ گوشیش دست تو چیکار میکنه ؟
جیمین : نترسین کوک خوبه فقط نوه هاتون دارن به دنیا میان سریع بیاین
م،ک : وای باشع کدوم بیمارستان ؟
جیمین : بیمارستان نزدیک خونه ی جونگکوک اینا
م،ک : باشع
پایان مکالمه
بعدش زنگ زدم به خواهر کوک و گوشی رو دادم دست میا
میا ویو
گوشی رو از جیمین گرفتم و بعد چندتا بوق سورا جواب داد
مکالمه
میا : سلام سورا جون
سورا : سلام میا شی گوشی ی کوکی دست تو چیکار میکنه؟
میا : هیچی فقط میخاستم بگم برادر زاده هات دارن به دنیا میان
سورا : چی واقعا ؟ باشع الان میام کجایین ؟
میا : بیمارستان نزدیک خونه ی ا،ت اینا
سورا : باشع الان میام بای
میا : بای
پایان مکالمه
و بعدشم زنگ زدم به مامان ا،ت
مکالمه
میا : سلام خاله
م،ت : سلام ، چرا گوشی ی جونگکوک دست توعه میا
میا : چیزع خب دختر و پسر ا،ت و جونگکوک دارن به دنیا میان
م،ت : کجایین ؟
میا : بیمارستان نزدیک خونشون
م،ت : باشع الان میایم
پایان مکالمه
آه خسته شدم هی باید حرف تکراری میزدم
کوک ویو
روی کف بیمارستان نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که سورا اینا اومدن
سریع پریدم بغل سورا
سورا : آخی کوکی ، گریه نکن ا،ت و بچه هات سالم از اون اتاق میان بیرون
کوک : نونا این دومین عمل ا،ت توی این یه ساله میترسم
سورا : نترس کوکی ، ا،ت واقعا دختر قوییه
اشکامو پاک کردم که بقیه هم اومدن
کوک : جیمین میشه بری وسایلای بچه رو از اتاقش جمع کنی ؟ بیا اینم کلید اتاق و کلید خونه
جیمین ویو
کلیدو ازش گرفام و سریع رفتم و وسایل مورد نیازو آوردم و دادم دست کوک
کوک ویو
جیمین وسایلو بهم داد ، گذاشتم کنارم و منتظر دکتر و ا،ت بودم ، که یهو.......
- ۸۷.۳k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط