با دل شکسته با نوری خاموش

با دلِ شکسته، با نوری خاموش،
در میانِ صداها، من بی‌گوش.

رنگم، زبانم، وطنم،
همه چون دیوارند، نه پل، نه قلم.

در دلِ شب، کسی مرا نمی‌خواند،
نامم در سکوتِ سنگ‌ها می‌ماند.

دستم را دراز می‌کنم،
اما هواست که آن را می‌فهمد.

نه آغوشی، نه نگاهی،
تنهایم، چون برگِ افتاده در راهی.

اما در این رنج، در این بی‌کسی،
شعری هست، نوری هست،
که مرا از فراموشی می‌رهاند.
دیدگاه ها (۰)

💔

حیوانات میلیون ها دوست ما هستند. 💔

یک روز چشمانم را باز می‌کنم می‌بینم که تو دیگر نیستی عزیزت...

در آینه‌ای شکسته، نامم را گم کرده‌اند با لبخندهای دروغین، د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط