بخونید
#بخونید
•*• جهالت مُدِرن •*•
.
.
.
.
.
چمدونش رو بسته بودن،با خانه سالمندان
هماهنگ شده بود، کلاً یه ساک دستی
داشت همراه با یه قرآن، کَمی نُون روغنی،آبنبات
برای شروع آشنایی در خانه سالمندان...
مادر خطاب به فرزندش گفت:
مادر جون، من که چیزِ زیادی نمیخورم
یه گوشه هم که نشستم،نمیشه بمونم؟؟؟
دلم واسه نوه هام تنگ میشه...
فرزند گفت: مادرِ من دیر میشه،چادرت
هم آمادست،منتظرن زودباش...
مادر گفت: کیا منتظرن...؟!؟!
اونجا که کسی منو نمیشناسه،آخه اونجا
دق میکنم،اینجا به کسی کاری ندارم...
مادر محکم زد بر دهان خودش و گفت:
اوم... خوبه؟ دیگه حرف نمیزنم،اجازه بده
بمونم،فرزندم اجازه میدی بمونم...؟
فرزندگفت: آخه مادرجون شما داری آلزایمر
میگیری،همه چیزو کم کم فراموش میکنی
مادر گفت: این اسم سختی که تو میگی
من گرفتم،باشه قبول ...! اما تو چرا همه
چیز رو فراموش کردی فرزندم ...؟!؟!
•••__*__•••__*__•••__*__•••
دوستان این مادر حقیقت رو میگفت:
من فراموش کردم اما شما چرا...؟!؟
ﺗﻮی جوانی خودش تمام محبت و عشقش
رو نثار فرزندش کرده بود اما حالا چه شد؟
دوستان برنامه ماه عسل رو اگه دیده
باشین اینو نشون داد که ...:
یه نفر از اون سر دنیا میاد ایران واسه
اینکه مادرشو مراقبت کنه و در واقع ادای
دِین کُنِه ،یه نفر اینجا مادرشو ﺗﻮی
خیابون رها میکنه که حتی هزینه خونه
سالمندان رو نخواد خودش متحمل بشه ...!
اگه دیدی روزی همین بلا سَرِت اومد
بدون که ریشه اتفاق کجا بوده...
...دنیا دارِ مُکافات...
•*• جهالت مُدِرن •*•
.
.
.
.
.
چمدونش رو بسته بودن،با خانه سالمندان
هماهنگ شده بود، کلاً یه ساک دستی
داشت همراه با یه قرآن، کَمی نُون روغنی،آبنبات
برای شروع آشنایی در خانه سالمندان...
مادر خطاب به فرزندش گفت:
مادر جون، من که چیزِ زیادی نمیخورم
یه گوشه هم که نشستم،نمیشه بمونم؟؟؟
دلم واسه نوه هام تنگ میشه...
فرزند گفت: مادرِ من دیر میشه،چادرت
هم آمادست،منتظرن زودباش...
مادر گفت: کیا منتظرن...؟!؟!
اونجا که کسی منو نمیشناسه،آخه اونجا
دق میکنم،اینجا به کسی کاری ندارم...
مادر محکم زد بر دهان خودش و گفت:
اوم... خوبه؟ دیگه حرف نمیزنم،اجازه بده
بمونم،فرزندم اجازه میدی بمونم...؟
فرزندگفت: آخه مادرجون شما داری آلزایمر
میگیری،همه چیزو کم کم فراموش میکنی
مادر گفت: این اسم سختی که تو میگی
من گرفتم،باشه قبول ...! اما تو چرا همه
چیز رو فراموش کردی فرزندم ...؟!؟!
•••__*__•••__*__•••__*__•••
دوستان این مادر حقیقت رو میگفت:
من فراموش کردم اما شما چرا...؟!؟
ﺗﻮی جوانی خودش تمام محبت و عشقش
رو نثار فرزندش کرده بود اما حالا چه شد؟
دوستان برنامه ماه عسل رو اگه دیده
باشین اینو نشون داد که ...:
یه نفر از اون سر دنیا میاد ایران واسه
اینکه مادرشو مراقبت کنه و در واقع ادای
دِین کُنِه ،یه نفر اینجا مادرشو ﺗﻮی
خیابون رها میکنه که حتی هزینه خونه
سالمندان رو نخواد خودش متحمل بشه ...!
اگه دیدی روزی همین بلا سَرِت اومد
بدون که ریشه اتفاق کجا بوده...
...دنیا دارِ مُکافات...
۲.۵k
۱۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.