مهمان شبت بودم, سرگرم پذیرایی
مهمان شبت بودم, سرگرم پذیرایی
با حالت مشکوکی,خندیدی و خندیدم
فنجان قشنگی را با ناز تو آوردی
دستان تو میلرزید آن لحظه نفهمیدم
گلدار و توهم زا , آلوده به سرگیجه
لبریز معماها, چرخیدی و چرخیدم
هر ثانیه از آن شب صد ثانیه در خود داشت
ساعت متوقف شد,بوسیدی و بوسیدم
درحلقه ی پایانی, سرگرم هم آغوشی
چشمان مرا بستی, با یاد تو خوابیدم
بیدار شدم اما تاریک تر از تاریک
خالی شده از آغوش, ترسیدم و ترسیدم
یک قهوه ی قاجاری آغشته به لبهایت...
با طعم فراموشی, در خاطره پوسیدم
با حالت مشکوکی,خندیدی و خندیدم
فنجان قشنگی را با ناز تو آوردی
دستان تو میلرزید آن لحظه نفهمیدم
گلدار و توهم زا , آلوده به سرگیجه
لبریز معماها, چرخیدی و چرخیدم
هر ثانیه از آن شب صد ثانیه در خود داشت
ساعت متوقف شد,بوسیدی و بوسیدم
درحلقه ی پایانی, سرگرم هم آغوشی
چشمان مرا بستی, با یاد تو خوابیدم
بیدار شدم اما تاریک تر از تاریک
خالی شده از آغوش, ترسیدم و ترسیدم
یک قهوه ی قاجاری آغشته به لبهایت...
با طعم فراموشی, در خاطره پوسیدم
۵۳۵
۱۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.