اونجا بود که دیدمش

اونجا بود که دیدمش

مشغول پارو کردن برف های مسیر خوابگاه تا مسجد
هوا انقدر سرد بود که رو پا نمیشد بند شد

از حال و روزش پرسیدم
باهمون تبسم همیشگیش گفت : جاده رو صاف می کنم تا رزمنده ها راحت تر بتونند به خونه خدا برسند و با معشوقشون راز و نیاز کنند.

چشمام بهش خیره بود و نگاش می کردم ...

#شهید_رجب_غلامی
دیدگاه ها (۱)

ازین که سوژه ی عکاسےام شدی ...ممنون...نگفته سیب ...برایم چه ...

با هم قبل از نماز صبح بیدار می شدندصابری می رفت مسجداما او د...

آیت‌الله حــق‌شناس (ره) :دیـــن‌داری یــڪ روز و دو روزنیست ا...

آیت الله مجتهدی :حرفهایی که فایده ندارد نزن ، خداوند می فرما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط