ساکت

ساکت

مثل بعد از ظهر

غروب

وقتی که خیره به دیوار اتاق می شوم

و تو را در خاطراتم می کشمت

رباعی ها و نقاشی ها

و کاغذهایی که دود می شد

و حالا سپید مثل دیوار تنهایم

مانند ابری که بی برخورد می بارد

مانند زنی چادری

که تاریکی را محو می کرد

مانند تو در خاطرم ...

هنوز بر دیوار سفید اتاق من نقش داری

و افسوس که شب ها

حتی ستاره ها از دیدنت عاجزند ...
دیدگاه ها (۲)

گاه گاهی که دلم می گیردپیش خود می گویمآنکه جانم را سوختیاد م...

دلتنگی های من تمام نمی شود !همین که فکر می کنممن و تو دو نفر...

هر چقدر هم که نباشیکه نیاییکه بگذردبا خاطرات کهنه ات چه کنمک...

بخشیدمت ...!همان روزی که تنهایم گذاشتی ، همان روزی که فهمیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط