اول پارت قبلی لایک کامنت بزار لطفا
|| پارت چهارم ||
نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》
(ناگهان در کتابخانه با صدای بلند باز میشود. سرنا خودش را به دیوار میچسباند و رنگ از چهره اش میپرد. مردی بلندقامت با لباس تمرین شمشیربازی در قاب در ظاهر میشود.)
(با صدایی سرد و طعنهآمیز)
«چه کسی جرأت کرده است حریم خصوصی ولیعهد را نقض کند؟»
( لحظه ای چشمام رو میبندم بعد بازشون کردم پشتم به اون بود)
( بد شد خیلی بد شد من تاحالا ولیعهد رو دیده بودم ؟ نه ندیده بودم الان چی بگم ؟؟؟؟ میخواستم حرفی بزنم ولی چه کنم چی بگم تکون بخورم نخورم ؟)
(شخصی که وارد شده بود چند قدم به داخل میآید و با تعجب بالا میبرد)
(با لحنی که از عصبانیت به تمسخر تبدیل شده)
"صبر کن... تو؟"
(قرار نبود این تور بشه اصلا اسمش چیه ؟ چی صداش کنم ؟؟؟؟ ها ؟ یکی نمیشه کمک کنه ؟؟؟ عالیجناب بگم ؟)
عالیجناب منو ببخشید ولی کتابی که به دنبالش بودم فقط در این بخش بود
( به آرامی دورتادور کلارا راه میرود، مانند شکاری که طعمه خود را محاصره کرده است اصلا به حرف های کلارا توجه نمیکنه بیشتر توجهش به خود کلاراست او هم تاحالا کلارا رو ندیده بود یا شاید دیده بود ؟ )
"پس تو همان 'اشتباه' پدرم هستی."
*کلارا سکوت کرد نقطه ضعف او چیزی که همیشه بابتش تحقیر میشد دیگه بهش عادت داشت ولی سکوت کرد*
( ناگهان کتاب را از دستت میقاپد و با تحقیر به آن نگاه میکند)
"فکر میکنی خواندن این کتابها تو را به ما شبیه میکند؟ خون الف در رگهایت جاریست، حتی اگر لباسهای ما را بپوشی."
+کتاب رو من برای تحقيقی میخواستم من بدون اجاره وارد این بخش نشدم
(کتاب را محکم به میز میکوبد، صدای بلندی در سکوت کتابخانه میپیچد)
"پس حالا حتی پدربزرگت هم از تو حمایت میکند؟ جالب است."
(فقط داشتم فکر میکردم چه جوری از این موفقیت فرار کنم این یارو چرا انقدر ترسناک ؟؟؟ همین جوری توی فکر بودم)
+ کتاب رو میتونم ببرم ؟
( ناگهان به کلارا نزدیک میشود، آنقدر نزدیک که میتوانی سردی نفسش را حس کنی)
(با صدایی بسیار آرام و خطرناک)
"برو. اما بدان که اینجا قلمرو من است. و دفعه بعد که جرات کنی پایت را اینجا بگذاری..."
(نزاشتم حرفش تمام بشه بهترین فرست برای فرار بود)
+ممنون از لطفتون روز تون خوش بابت این که حریم خصوصی تون هم بهم زدم متاسفم
(کتاب رو بر داشتم و رفتم توی راه رو)
(اومدم بیرون سرنا بیرون بود)
(سرنا در بیرون، صورتش کاملاً سفید شده، با دستان لرزان به تو میرسد)
(با نجوا)
- "اوه خدای من... صحبت کردی؟ زنده موندی؟"
+ "آره بابا بریم بدم هم نبود حداقل کتاب رو بهم داد بریم تاحالا من ندیده بودمش اوف قیافه اش واقعا بی اعصاب ولی بهتر بانو مادر حدقل کتاب روبهم داد "
(سرنا با عجله تو را از آنجا دور میکند، هنوز در حال لرزش)
-"دیگه هیچوقت به اون بخش نرو، قول بده! حتی اگه مجبور بشی مردود شی... اون نگاهش واقعاً ترسناک بود."
(توی راه در حالی که کتاب رو توی دستم تکان میدم)
+ ''میگم ولیعهد با من چه نسبتی داره ؟ میشه برادر ناتئی ام ؟ اصلا اسمش چیه ؟''
(سرنا ناگهان میایستد و با چشمانی از ترس باز شره به کلارا نگاه میکند)
(با فریاد زمزمهوار)
-"شِـ...! این حرف رو حتی بلند هم نگو! اگه کسی بشنوه..."
+ ''آروم گفتم بابا این بخش قصر کسی نمیاد این جا باغ غربی درزم مگه فش دادم گفتم اسمش چیه و چه نسبتی باهام داره''
(با اضطراب به اطراف نگاه میکند و سپس به آرامی میگوید)
- از نظر فنی... بله. شما و ولیعهد پدرتان یکی هستند. اما لطفا این را فراموش کنید. این فقط دردسرساز میشه. ولی اون با شما فرق داره ! و اسمشم (نجوا گونه) جیمز
من نمیخوام پرنسس خوشگلم اذیت بشه
+ بیخیال
(آهی از آرامش میکشد و با عجله تو را به سمت اتاقت هدایت میکند)
+ بیا بریم، قبل از اینکه کسی ما رو اینجا ببینه. امیدوارم استادت ارزش این همه دردسر رو داشته باشه.
( در همان لحظه جیمز )
ا__________________________________ا
پشت صحنه
من : سلام عزیزان کاتسوکی کارتون دارههههههه
کاتسوکی: خب چالش کشف کردم 😈
کاتسوکی: تایپ شخصیتی کلارا و جیمز رو توی کامنت ها حدس بزنید
من : بلی و نظرتون رو راجب هر دیالگ بگید
کاتسوکی: فقط مث گاو نخوان برو
من : کاتسوکییییی درست حرف بزنننننننن
کاتسوکی: 🗿🎀
نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》
(ناگهان در کتابخانه با صدای بلند باز میشود. سرنا خودش را به دیوار میچسباند و رنگ از چهره اش میپرد. مردی بلندقامت با لباس تمرین شمشیربازی در قاب در ظاهر میشود.)
(با صدایی سرد و طعنهآمیز)
«چه کسی جرأت کرده است حریم خصوصی ولیعهد را نقض کند؟»
( لحظه ای چشمام رو میبندم بعد بازشون کردم پشتم به اون بود)
( بد شد خیلی بد شد من تاحالا ولیعهد رو دیده بودم ؟ نه ندیده بودم الان چی بگم ؟؟؟؟ میخواستم حرفی بزنم ولی چه کنم چی بگم تکون بخورم نخورم ؟)
(شخصی که وارد شده بود چند قدم به داخل میآید و با تعجب بالا میبرد)
(با لحنی که از عصبانیت به تمسخر تبدیل شده)
"صبر کن... تو؟"
(قرار نبود این تور بشه اصلا اسمش چیه ؟ چی صداش کنم ؟؟؟؟ ها ؟ یکی نمیشه کمک کنه ؟؟؟ عالیجناب بگم ؟)
عالیجناب منو ببخشید ولی کتابی که به دنبالش بودم فقط در این بخش بود
( به آرامی دورتادور کلارا راه میرود، مانند شکاری که طعمه خود را محاصره کرده است اصلا به حرف های کلارا توجه نمیکنه بیشتر توجهش به خود کلاراست او هم تاحالا کلارا رو ندیده بود یا شاید دیده بود ؟ )
"پس تو همان 'اشتباه' پدرم هستی."
*کلارا سکوت کرد نقطه ضعف او چیزی که همیشه بابتش تحقیر میشد دیگه بهش عادت داشت ولی سکوت کرد*
( ناگهان کتاب را از دستت میقاپد و با تحقیر به آن نگاه میکند)
"فکر میکنی خواندن این کتابها تو را به ما شبیه میکند؟ خون الف در رگهایت جاریست، حتی اگر لباسهای ما را بپوشی."
+کتاب رو من برای تحقيقی میخواستم من بدون اجاره وارد این بخش نشدم
(کتاب را محکم به میز میکوبد، صدای بلندی در سکوت کتابخانه میپیچد)
"پس حالا حتی پدربزرگت هم از تو حمایت میکند؟ جالب است."
(فقط داشتم فکر میکردم چه جوری از این موفقیت فرار کنم این یارو چرا انقدر ترسناک ؟؟؟ همین جوری توی فکر بودم)
+ کتاب رو میتونم ببرم ؟
( ناگهان به کلارا نزدیک میشود، آنقدر نزدیک که میتوانی سردی نفسش را حس کنی)
(با صدایی بسیار آرام و خطرناک)
"برو. اما بدان که اینجا قلمرو من است. و دفعه بعد که جرات کنی پایت را اینجا بگذاری..."
(نزاشتم حرفش تمام بشه بهترین فرست برای فرار بود)
+ممنون از لطفتون روز تون خوش بابت این که حریم خصوصی تون هم بهم زدم متاسفم
(کتاب رو بر داشتم و رفتم توی راه رو)
(اومدم بیرون سرنا بیرون بود)
(سرنا در بیرون، صورتش کاملاً سفید شده، با دستان لرزان به تو میرسد)
(با نجوا)
- "اوه خدای من... صحبت کردی؟ زنده موندی؟"
+ "آره بابا بریم بدم هم نبود حداقل کتاب رو بهم داد بریم تاحالا من ندیده بودمش اوف قیافه اش واقعا بی اعصاب ولی بهتر بانو مادر حدقل کتاب روبهم داد "
(سرنا با عجله تو را از آنجا دور میکند، هنوز در حال لرزش)
-"دیگه هیچوقت به اون بخش نرو، قول بده! حتی اگه مجبور بشی مردود شی... اون نگاهش واقعاً ترسناک بود."
(توی راه در حالی که کتاب رو توی دستم تکان میدم)
+ ''میگم ولیعهد با من چه نسبتی داره ؟ میشه برادر ناتئی ام ؟ اصلا اسمش چیه ؟''
(سرنا ناگهان میایستد و با چشمانی از ترس باز شره به کلارا نگاه میکند)
(با فریاد زمزمهوار)
-"شِـ...! این حرف رو حتی بلند هم نگو! اگه کسی بشنوه..."
+ ''آروم گفتم بابا این بخش قصر کسی نمیاد این جا باغ غربی درزم مگه فش دادم گفتم اسمش چیه و چه نسبتی باهام داره''
(با اضطراب به اطراف نگاه میکند و سپس به آرامی میگوید)
- از نظر فنی... بله. شما و ولیعهد پدرتان یکی هستند. اما لطفا این را فراموش کنید. این فقط دردسرساز میشه. ولی اون با شما فرق داره ! و اسمشم (نجوا گونه) جیمز
من نمیخوام پرنسس خوشگلم اذیت بشه
+ بیخیال
(آهی از آرامش میکشد و با عجله تو را به سمت اتاقت هدایت میکند)
+ بیا بریم، قبل از اینکه کسی ما رو اینجا ببینه. امیدوارم استادت ارزش این همه دردسر رو داشته باشه.
( در همان لحظه جیمز )
ا__________________________________ا
پشت صحنه
من : سلام عزیزان کاتسوکی کارتون دارههههههه
کاتسوکی: خب چالش کشف کردم 😈
کاتسوکی: تایپ شخصیتی کلارا و جیمز رو توی کامنت ها حدس بزنید
من : بلی و نظرتون رو راجب هر دیالگ بگید
کاتسوکی: فقط مث گاو نخوان برو
من : کاتسوکییییی درست حرف بزنننننننن
کاتسوکی: 🗿🎀
- ۱۷۸
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط