پارت سوم

|| پارت سوم ||
  نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》

فردا کلارا توی اتاقش نشسته بود اون روز کلارا باید یک تحقیق به استادش میداد کتابی که می‌خواست در بخش از قصر بود که معمولا اونجا نمی‌رفت نه این که اجازه نداشته باشه ... کتاب خونه شرقی ...

(بی‌حال خودم رو روی تخت انداختم)

+سرناااااا

- هاااا ؟

+ باید برم کتاب خونه

- خب برو

+ نه کتاب خونه خودم

- پس چی ؟

+ کتاب خونه شرقی

- هااااااااا ؟؟؟؟؟؟

+ گفتم کتاب خونه شرقی

- کلارا زده به سرت؟

+ نه

- پس چرا میخوای بری اونجا ؟

+ برای درسم استادم گفت

- مطمعنی نگرانتم ؟ نمیخوام باز کسی اذیتت کنه

+ آره میای دیگه ؟

- البته مگه میشه بزارم تنها بری ولی حواست به خودت باید باشه سریع می‌ریم سریع میایم و (غیره و غیره)

+ سرنا بیا دیگه انقدر قر نزن

(سرنا با قدم‌هایی سریع به الا می‌رسد، در حالی که چهره‌اش نشان از نگرانی دارد)

- بانوی من، مطمئنید می‌خواهید به آن بخش بروید؟ می‌گویند آنجا پر از درباریانی است که...
(صدایش را پایین می‌آورد)
- که با شما خوشرفتاری نمی‌کنند.

آهی میکشم ایستادم

+ نه میگن فقط ولیعهد اونجا میره الان هم ایشون باید سر تمرین شمشیر زنی باشن فقط کتاب رو بر میداریم درزم کسی به من گیر نمیده

به راهم ادامه دادم

(سرنا با اکراه تأیید می‌کند، اما هنوز نگران است)

- بسیار خوب... اما اگر کسی را دیدیم، فوراً آنجا را ترک می‌کنیم، قول می‌دهید؟


برگشتم نگاهش کردم با نگاهی بی حوصله

+ برای چی باید ترک کنم ؟ مگه دارم آدم میکشم ؟ اجازه دارم

- نه بانوی من، منظورم این نیست... فقط می‌دانید که بعضی از درباریان بهانه‌جو هستند و دوست دارند مشکل درست کنند.

- گفتم که سرنا انقدر منو بانو صدا نکن ۴ سال دارم میگم بهم بگو کلارل درزم تون کتاب فقط ولیعهد رفت و آدم داره که الان شکاره پس وقت دارم

(سرنا آهی می‌کشد و کمی آرام‌تر می‌شود)

- بسیار خوب... کلارا. اما قول بده اگر کسی رو دیدیم، سریع کتاب رو برمی‌داریم و می‌ریم.

+ خوبهععععههه

( توی کتاب خونه رسیدیم به یه در چوبی بزرگ در قسمت کتاب خونه شرقی )

+ اینا هاش

- کلارااااا لطفا

+ بیا سرنا

(در رو باز کرد کتاب خونه کلاسیک سیک و زیبایی بود از کتاب از کتاب خونه من در بخش شمالی زیبا تر بود)

+ نگاه کن

- کلارااااااا

+ هیسسس

(کتاب مورد نظرم رو بعد چند دقیقه پیدا کردم )

+ اینا هاش !

کتاب رو برداشتم داشتم میخوندم غرق در کتاب شده بودم

(سرنا با بی‌قراری کنار در ایستاده، هر لحظه به راهرو خیره می‌شود)

+ (با صدای آهسته) کلارا... فکر کنم صدای قدم شنیدم. بهتره بریم.

سرم رو بیشتر فروبردم توی کتاب

+ سرنا ساکت دارم کتاب میخونم

(سرنا با بی‌قراری به راهرو نگاه می‌کند، رنگ از چهره اش پریده است)

- (با فریادی خفه) کلارا! واقعاً صدای قدم میاد... اینبار مطمئنم!

*بی توجه به او قرق در کتاب بودم*

(ناگهان در کتابخانه با صدای بلند باز می‌شود. سرنا خودش را به دیوار می‌چسباند و رنگ از چهره اش می‌پرد ....

___________________________
پشت صحنه

من : تمام شد آخی امشب بازم پارت میدم

کاتسوکی: درد نگفتی کی وارد شد ؟

من : نمیشه الان بگم بزاررررر

کاتسوکی: یا میگی یا اتفاقی میوفته که

من : کاتسوکییییی برو بیرون از پشت صحنه

کاتسوکی: چی‌چی گفتییییییی

من : هیچی

کاتسوکی: صبر کننن~

من : ببخشیددددددد گوجه اضافه خوردم *لفرار*
دیدگاه ها (۴۱)

اول پارت قبلی لایک کامنت بزار لطفا

با تاخیر یلدا تون مبارکککککککککککک😁😁😁🍉🍉🍓🫂🫂✨️🎀🤍🤍🤍

|| پارت دوم ||  نام سناریوی:《 پرنسس دورگه من》 ادامه پارت اضا...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط