دی روز بالاخرہ اوم َد پی شم ..
دیروز بالاخرہ اومَد پیشم ..
اومَد رُو تختم بغلم نِشست گُفت : اینجا چیکار میکنی؟
گفتَم : بِبین دلبر ، وَقتی نیستی همین میشِہ .. دیگِہ وقتی نَبودی من هی اسمتو صِدا میزدم ، شایَد بیای ،
انقدر اسمُتو صدا زدم کِہ آوردنم اینجا ،
گُفتن دیوونہ ایی ،
ولی تُو کِہ میدونی َمن دیوونہ نیستم ،
مَن فقط دوسِت دارم . .
خَندید خندید خندید هیچی نَگفت ، فقط خندید و با خنده کُل آسایشگاهو دوید ؛
و صِداش وقتی با خَنده میگُفت ∶ بیا دنبالم
تو سَرم میپیچید . .
رَفتیم بالا ، عاشِق ارتفاع بُود ،
نِشست لَبہ ی پشت بوم ، گُفت : بیا بَغلم . میدونِستم همہ چی تَموم شده
میدونستم وَقتی بیاد من دیگِہ دیوونہ نیستم ، پَریدم بغلش !
ساعت ۳:۳۸ دقیقہ ی صُبح ،
بُوی گند جِنازہ ی #دختری کِہ از پُشت بام پریده بود ..
پایین مگس ها را بِہ صرف غَذا دعوت میکُند∶) ؛
کالبدزخمی🌵.ir
اومَد رُو تختم بغلم نِشست گُفت : اینجا چیکار میکنی؟
گفتَم : بِبین دلبر ، وَقتی نیستی همین میشِہ .. دیگِہ وقتی نَبودی من هی اسمتو صِدا میزدم ، شایَد بیای ،
انقدر اسمُتو صدا زدم کِہ آوردنم اینجا ،
گُفتن دیوونہ ایی ،
ولی تُو کِہ میدونی َمن دیوونہ نیستم ،
مَن فقط دوسِت دارم . .
خَندید خندید خندید هیچی نَگفت ، فقط خندید و با خنده کُل آسایشگاهو دوید ؛
و صِداش وقتی با خَنده میگُفت ∶ بیا دنبالم
تو سَرم میپیچید . .
رَفتیم بالا ، عاشِق ارتفاع بُود ،
نِشست لَبہ ی پشت بوم ، گُفت : بیا بَغلم . میدونِستم همہ چی تَموم شده
میدونستم وَقتی بیاد من دیگِہ دیوونہ نیستم ، پَریدم بغلش !
ساعت ۳:۳۸ دقیقہ ی صُبح ،
بُوی گند جِنازہ ی #دختری کِہ از پُشت بام پریده بود ..
پایین مگس ها را بِہ صرف غَذا دعوت میکُند∶) ؛
کالبدزخمی🌵.ir
۴.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.