بخون خیلی قشنگه
#بخون_خیلیقشنگه
یه پسر و دختر تو جزیره کیش زندگی میکردن و از بچگی باهم بزرگ شده بودن و خیلی همو دوست داشتن .
یه روز یه توریست میاد تو جزیره و دختره عاشق توریسته میشه
دختره تصمیم میگیره با پسره بره بیرون از جزیره و به دوست بچگیش میگه و پسر خیلی شوکه میشه و به دختر میگه چرا داری میری؟ دختره به پسر میگه من میخوام بیرون از اینجا رو ببینم دیگه نمیتونم تحمل کنم این جزیره رو برام مثل یه زندان شده.
پسر بخاطر علاقه زیادی که به دختر داشته نمیره به کسی بگه. فقط دوست داشته که دختره خوشحال باشه و خوشبخت بشه بخاطر همین فقط به دختره میگه یه درخواست ازت دارم، امشب بیا همو ببینیم. دختره میپرسه کجا؟ پسره میگه بیا امشب زیر بزرگ ترین درخت نخل داخل ساحل اونجا منتطرتم.
شب میشه و دختر میره که پسر رو ببینه. پسر رو در حال درست کردن آتیش میبینه و کنارش میشینه و ازش میپرسه چرا گفتی بیام اینجا؟ پسره به دختر میگه من هیچ وقت فکر نمیکردم از این جزیره بری. فکر میکردم همیشه پیشم میمونی. تو بین همه تکراری بودن جزیره برای من تازه بودی. دختره چشماش پر از اشک میشه. پسره به دختره میگه چرا الان بهم میگی اینا رو؟ پسره به دختره میگه من فکر میکردم همیشه وقت دارم.
پسره با دختره میرقصه و
که بعدش هیدن میگه میبینمت اونور دریا
یعنی دیدار به قیامت
دختره با توریسته میره و دوست بچگیش رفتنشو نگاه میکنه.
و پسره شب خودکشی میکنه :)
بعدش توریسته به دختره خیانت میکنه و دختره برمیگرده جزیره که میبینه پسره خود کشی کرد میاد بالا سرش و گریه میکنه بعد با اشک های واقعی یک عاشق پسره زنده میشه
اینجاست که هیدن میگه
( طُچشاتمعجزهمیکرد..)
کالبدزخمی🌵.ir
یه پسر و دختر تو جزیره کیش زندگی میکردن و از بچگی باهم بزرگ شده بودن و خیلی همو دوست داشتن .
یه روز یه توریست میاد تو جزیره و دختره عاشق توریسته میشه
دختره تصمیم میگیره با پسره بره بیرون از جزیره و به دوست بچگیش میگه و پسر خیلی شوکه میشه و به دختر میگه چرا داری میری؟ دختره به پسر میگه من میخوام بیرون از اینجا رو ببینم دیگه نمیتونم تحمل کنم این جزیره رو برام مثل یه زندان شده.
پسر بخاطر علاقه زیادی که به دختر داشته نمیره به کسی بگه. فقط دوست داشته که دختره خوشحال باشه و خوشبخت بشه بخاطر همین فقط به دختره میگه یه درخواست ازت دارم، امشب بیا همو ببینیم. دختره میپرسه کجا؟ پسره میگه بیا امشب زیر بزرگ ترین درخت نخل داخل ساحل اونجا منتطرتم.
شب میشه و دختر میره که پسر رو ببینه. پسر رو در حال درست کردن آتیش میبینه و کنارش میشینه و ازش میپرسه چرا گفتی بیام اینجا؟ پسره به دختر میگه من هیچ وقت فکر نمیکردم از این جزیره بری. فکر میکردم همیشه پیشم میمونی. تو بین همه تکراری بودن جزیره برای من تازه بودی. دختره چشماش پر از اشک میشه. پسره به دختره میگه چرا الان بهم میگی اینا رو؟ پسره به دختره میگه من فکر میکردم همیشه وقت دارم.
پسره با دختره میرقصه و
که بعدش هیدن میگه میبینمت اونور دریا
یعنی دیدار به قیامت
دختره با توریسته میره و دوست بچگیش رفتنشو نگاه میکنه.
و پسره شب خودکشی میکنه :)
بعدش توریسته به دختره خیانت میکنه و دختره برمیگرده جزیره که میبینه پسره خود کشی کرد میاد بالا سرش و گریه میکنه بعد با اشک های واقعی یک عاشق پسره زنده میشه
اینجاست که هیدن میگه
( طُچشاتمعجزهمیکرد..)
کالبدزخمی🌵.ir
۲۹.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.