📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت18
زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است و آسمان و زمین ،...
بى قمر بنى هاشم ، تاریک و ظلمانى است. نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.... این تنها راز عالم هستى است که باید از او مخفى شود.... اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟!
دل او آینه آفرینش است....
و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند.
مگر همین دیشب نبود که تو براى سرکشى به خیمه هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و باصلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدى؟!مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه علمدار خوبى دارد برادرم !از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که :چه مولاى خوبى دارم من.
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه برادر خوبى دارد برادرم !
شنیدى که :من نه برادر، که خدمتگزار حسینم وزندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود.آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند...پرواز هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.چگونه مى توان رازى به این عظمت را از عباس مخفى کرد؟!
همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است.
انگار پیش از آنکه لب و دهان حسین ، تشنگى را احساس کند، قلب عباس ، از آن خبر مى داده است..
اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟!
بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است .
همین خبر است که او را از صبح مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است.
او معدن و سرچشمه ادب است...
او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند.
او کسى است که به احتمال پاسخ
منفى ، از اصل مطلب مى گذرد.
اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى متفاوت بوده است.
این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، میان دو ایثار.
هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او رخصت بگیرد و براى آوردن آب ، دل به دریاى دشمن بزند.
اما به آنجا که رسیده است و تنهایى امام را در مقابل این سپاه عظیم دیده است ، طاقت نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است.
بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند،
تا هرم تشنگى را فرو بنشانند،...
بار دیگر وقتى...
هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است...
و به آنجا که رسیده است ، فلسفه حیات خویش را به یاد آورده است... و به بهانه زیستن خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است.....
#ادامه_دارد.....
♥️#قسمت18
زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است و آسمان و زمین ،...
بى قمر بنى هاشم ، تاریک و ظلمانى است. نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.... این تنها راز عالم هستى است که باید از او مخفى شود.... اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟!
دل او آینه آفرینش است....
و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند.
مگر همین دیشب نبود که تو براى سرکشى به خیمه هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و باصلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدى؟!مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه علمدار خوبى دارد برادرم !از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که :چه مولاى خوبى دارم من.
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه برادر خوبى دارد برادرم !
شنیدى که :من نه برادر، که خدمتگزار حسینم وزندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود.آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند...پرواز هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.چگونه مى توان رازى به این عظمت را از عباس مخفى کرد؟!
همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است.
انگار پیش از آنکه لب و دهان حسین ، تشنگى را احساس کند، قلب عباس ، از آن خبر مى داده است..
اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟!
بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است .
همین خبر است که او را از صبح مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است.
او معدن و سرچشمه ادب است...
او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند.
او کسى است که به احتمال پاسخ
منفى ، از اصل مطلب مى گذرد.
اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى متفاوت بوده است.
این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، میان دو ایثار.
هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او رخصت بگیرد و براى آوردن آب ، دل به دریاى دشمن بزند.
اما به آنجا که رسیده است و تنهایى امام را در مقابل این سپاه عظیم دیده است ، طاقت نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است.
بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند،
تا هرم تشنگى را فرو بنشانند،...
بار دیگر وقتى...
هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است...
و به آنجا که رسیده است ، فلسفه حیات خویش را به یاد آورده است... و به بهانه زیستن خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است.....
#ادامه_دارد.....
۹.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.