📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت_17
اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
هاشم ببینى... و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاکودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى...
تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند.
اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و نازکى دلش باخبرى...
مى دانى که تمام صلابت و استوارى و دلیرى او، در مقابل دشمن است.
و مى دانى که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزش را ندارد
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى رقیه دوام نمى آورد. لزومى ندارد که سکینه از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از نگاه سکینه در مى یابد.
او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بى تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
دلش را دوپاره کرده است .
نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود.
این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.
نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد....
و بى عباس ... نه ... نه ...،
زندگى بدون آب ممکن تر است تا بدون عباس.عباس ، دل آرام عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است.
حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است...
#ادامه_دارد
♥️#ادامه_قسمت_17
اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
هاشم ببینى... و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاکودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى...
تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند.
اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و نازکى دلش باخبرى...
مى دانى که تمام صلابت و استوارى و دلیرى او، در مقابل دشمن است.
و مى دانى که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزش را ندارد
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى رقیه دوام نمى آورد. لزومى ندارد که سکینه از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از نگاه سکینه در مى یابد.
او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بى تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
دلش را دوپاره کرده است .
نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود.
این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.
نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد....
و بى عباس ... نه ... نه ...،
زندگى بدون آب ممکن تر است تا بدون عباس.عباس ، دل آرام عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است.
حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است...
#ادامه_دارد
۹.۳k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.