نابودی دو تا اشک... «یکی اشکی که عروس وسط رقص ریخت و همه گفتن اشک شوق...:'( :'( ولی از ناراحتی بود،چون دامادش عشقش نبود... یکی اشکی که ده متر اون طرف تر از چشم جوونی سرازیر شد که داشت به عروس قصه هاش نگاه می کرد که نشد بهم برسن...»:'( :'( خدایا نذار کسی از این اشکا بریزه...