مادربزرگم شاعر نبود

مادربزرگم شاعر نبود؛
سواد خواندنش را هم نداشت
اما ديزي خوب بار ميگذاشت؛
آقاجان عاشق ديزي بود،
ميگفت:ديزي هاي حاج خانم بوي زندگي مي دهد...
مادر بزرگ گونه هايش گل ميكرد،
با چشمانش ميخنديد
و آرام ظرف ترشي را كنار دست آقاجان مي كشيد...
آقاجان مرض قند داشت،
مادربزرگ هميشه برايش توت خشك ميكرد
و داخل جيب هايش ميريخت...
كام آقاجان هميشه شيرين بود...
مادربزرگم اسم هيچ كدام از سالن هاي زيبايي شهر را نميدانست،
چشمانش هم آبي نبود
اما آقاجان دريايي نگاهش ميكرد،مادربزرگم زيبا ميشد
مادربزرگ پاي راه رفتن نداشت
اما دلش براي آقاجان يك نفس ميدويد.
مادربزرگم مدام عاشق بود
مادربزرگ دلِ دوست نداشتن آقاجان را نداشت

#زیبا
دیدگاه ها (۲)

حالا که صورتت را واتس اپ برایم می آوَرد ، صدایت را ، سیم تل...

️اون موقع ها که خيلی جوون بودم و همه دور سفره جمع می‌ شديم، ...

چایی روضه ات عجب حال و هوایی دارد اقا جانم بفدایت یا حسین ...

‌‌برگ ریزان تو خوش تر بود از گلریزان❤️😍 ..#صائب_تبریزی ‎‌‌‌ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط