من از آن تافتههای جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشم

من از آن تافته‌های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می‌بردم. آن کس که تصور می‌کرد که من از او نفرت دارم چون می‌دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می‌گویم غرق در شگفتی می‌شد و نمی‌توانست باور کند. در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی‌غیرتی‌ام را تحقیر می‌کرد، بی‌آنکه فکر کند که انگیزه من ساده‌تر از این‌ها بوده است، من همه‌چیز حتی نام او را از یاد برده بودم!

#آلبر_کامو
سقوط
......................................
چه قدر متنش قشنگ بود👌 👌 ✊
دیدگاه ها (۴)

گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدو...

همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی، نمی توانیم آن ها را در...

گاهی؛دلم می خواهدبگذارم بروم بی هرچه آشنا...گوشه ی دوری گمنا...

کاش خدا بلند شودآستین هایش را بالا بزندو از همان خاکی که ما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط