نیستی آغوش من احساس سرما می کند
.نیستی آغوش من احساس سرما می کند
پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
مادرم با من سر این عشق، دعوا می کند
زخم بر خود می زنم، تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه ارضا می کند!
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم، بساط اشک هایم را مهیا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم ست و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو بر تصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند..
#عاشقانه_های_دنی_زلزله👌🏻😍
پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
مادرم با من سر این عشق، دعوا می کند
زخم بر خود می زنم، تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه ارضا می کند!
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم، بساط اشک هایم را مهیا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم ست و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو بر تصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند..
#عاشقانه_های_دنی_زلزله👌🏻😍
- ۵.۳k
- ۳۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط