خیره شده بود به دوردست ، حرف نمی زد .
خیره شده بود به دوردست ، حرف نمی زد .
گفتم : "به چی فکر می کنی ؟"
گفت : "به گذشته ام .
به این که هیچ جای برگشتی نیست .
به پیر شدنم ،
به خیلی چیزها !
و دستش را میان موهای سفیدش فرو برد و باز زیبا شد .
راست می گفت .
پیر شده بود .
به چروک زیر چشمش نگاه کردم ،
به چشم های یک پیر دختر ...
نگاهم به خال کوچک روی گونه اش افتاد .
هنوز هم زیبا بود ، هنوز خیلی زیبا بود ...
گفتم : " آدم تا وقتی جوان است و دل شاد ، به آینده فکر می کند .
اما وقتی پیر شد و دل مرده ، یاد گذشته می کند ، سکوت می کند ، خاطرات خفه اش می کند و کم کم می میرد .
لطفاً دل مرده نباش !
👤 شاهین شیخ الاسلامی
گفتم : "به چی فکر می کنی ؟"
گفت : "به گذشته ام .
به این که هیچ جای برگشتی نیست .
به پیر شدنم ،
به خیلی چیزها !
و دستش را میان موهای سفیدش فرو برد و باز زیبا شد .
راست می گفت .
پیر شده بود .
به چروک زیر چشمش نگاه کردم ،
به چشم های یک پیر دختر ...
نگاهم به خال کوچک روی گونه اش افتاد .
هنوز هم زیبا بود ، هنوز خیلی زیبا بود ...
گفتم : " آدم تا وقتی جوان است و دل شاد ، به آینده فکر می کند .
اما وقتی پیر شد و دل مرده ، یاد گذشته می کند ، سکوت می کند ، خاطرات خفه اش می کند و کم کم می میرد .
لطفاً دل مرده نباش !
👤 شاهین شیخ الاسلامی
۲.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.