یه شب سرد
یه شب سرد
وسط آذر...
تلفنم زنگ خورد
یه صدای آشنا از اون طرف خط گفت: شما بهار سفارش داده بودین؟!سفارشتون آماده اس بیاین دم در تحویل بگیرین،شال و کلاه کردم رفتم سمت در اما از سرما خبری نبود !
حتی درخت حیاطمون هم شکوفه داده بود !انگار واقعا بهار اومده بود !
درو که باز کردم قلبم دوباره تپید
دستمو گرفت به نشونه دوست داشتن فشار داد از گرمای تنش اخمام اب شد،
بوسه هاشو که گذاشت روی طاقچه گونه ام
لبام شکوفه زد،
دنیام سبز شد
از اون شب به بعد دیگه نلرزیدم،
دیگه سرما رو ندیدم،
راستش دیگه چیزی جز عشق ندیدم...
#الهه_گشتی
وسط آذر...
تلفنم زنگ خورد
یه صدای آشنا از اون طرف خط گفت: شما بهار سفارش داده بودین؟!سفارشتون آماده اس بیاین دم در تحویل بگیرین،شال و کلاه کردم رفتم سمت در اما از سرما خبری نبود !
حتی درخت حیاطمون هم شکوفه داده بود !انگار واقعا بهار اومده بود !
درو که باز کردم قلبم دوباره تپید
دستمو گرفت به نشونه دوست داشتن فشار داد از گرمای تنش اخمام اب شد،
بوسه هاشو که گذاشت روی طاقچه گونه ام
لبام شکوفه زد،
دنیام سبز شد
از اون شب به بعد دیگه نلرزیدم،
دیگه سرما رو ندیدم،
راستش دیگه چیزی جز عشق ندیدم...
#الهه_گشتی
۷۰۵
۲۲ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.