آمدی جانم به قربانت نمیمانی چرا


آمدی جانم به قربانت ! نمیمانی چرا
صبر کن....در خانه ی خود مثل مهمانی چرا

بعد مدتها جدایی آمدی گفتی ببخش
آه... حالا از پشیمانی پشیمانی چرا

آنقدر خواهان من بودی که خواهانت شدم
جان شیرینم! بگو حالا گریزانی چرا؟

یک نگاه سرد تو کافی ست تا ویران شوم
چون بهار آرزوهایم زمستانی چرا

خواستن هرگز برای من توانستن نبود
خسته ام از زندگی ...تنها تو میدانی چرا

#ترانه_جامه_بزرگی
#شهریار
دیدگاه ها (۱۰)

❤ ️خانه های قدیمی را دوست دارم چون...چایی همیشه دم بودروی سم...

وای چقدر واسه رفتن به این دانشگاه ذوق داشتم انگار همین دیرو...

زندگی نیستبجز عشقبجزحرف محبت به کسیورنه هرخار و خسیزندگی کرد...

سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارمخودت این ابر عاشق را ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط