وقتی بیماری قلبی داری و...
#تکپارتی
#درخواستی
#یونجون
علامت ا.ت÷ علامت یونجون_
پسر کلافه و با نگرانی دوباره تقی به در زد و در تلاش بود که بتونه تورو از اتاقی که خودتو توش حپس کرده بودی درآره ولی هرچی میگفت هر کاری میکرد تو در لعنتو باز نمیکردی و این باعث کلافگی بیشترش میشد..
_ا.ت عزیرم..قشنگم درو باز کن باهم حرف بزنیم هوم؟خواهش میکن-
÷نه..هقق چرا باید درو باز کنم هق..من لیاقت دریافت عشقتو ندارم..هق
_یعنی چی که نداری..*تن صداشو کمی برد بالا*بیشتر از اینم لیاقتته پرنسسم..حالا درو باز کن بتونم ببینمت،بیا بیرون حرف بزنیم خوب؟
÷هق..یونجون..هقق بیا جدا شی-
_ا.ت..*عصبی و نگران*مزخرفاتو تمومش کنو در لعنتیو باز کن!
÷نه یونجون..هقق من لیاقت فرشته ای مثل تورو ندارم..هقق من همش نگرانت میکنم..هق همش تو دردسر میندازمت..هقق
_نه اینطور نیست قشنگم..من عاشقتم من نیازت دارم..خوب؟درو باز کن خواهش میکنم..
از رو زمین بلند شدی و با اشکای شدیدی که میریختی به سمت در رفتی دستتو رو قلبی که مثل چی داشت درد میکرد گذاشته و قفل درو چرخوندی و این مساوی شد با باز شدن شتاب در و نمایان شدن یونجون با قیافه نگران و کلافه رو به روت:)
به دیدن حرکت دستت رو قلبت ترسید و زود به سمتت امدو دو دستشو قفل چهرت کرد و به بالا درس روبه رو چهره خودش هدایت کرد که این باعث قفل شدن چشای درد کشیده و غم انگیز در عین حال عاشقتون به هم شد..
_عزیزم قلبت درد میکنه؟*نگران*بیا بریم دکتر حالتو خوب میکنم بهت قول میدم حالت خوب میشه..
تا خواست براید استایل بغلت بگیره که با ورود ناگهانیت به بغلش و قفل کردن دستات دور کمرش متوقف شد..
سرتو رو قلبش که از نگرانی تپش خیلی زیادی داشت چسبونده و آروم کلمه ببخشیدو
زیر لب همراه با اشک زمزمه کردی..
که زود دستشو قفل بازو هات کرد و با دست دیگه اش سرتو که روی شونه اش بود نوازش کرد و در حین نوازش بوسه های عمیقی روی موهای سرت میگذاشت و این پسر همون خونه ای بود همون خونه ای که تورو از تموم اون تاریکی هات بیرون کشیده و وارد دنیای رنگی خودش میکرد:)
سرو آروم وارد موهات کرد و زیر لب آروم زمزمه کرد..
_عاشقتم...عاشقتم..عاشقتم..و این انتخاب منه و تو نمیتونی جای بری..من*ازت فاصله گرفت و با گرفتن صورتت با دو دستاش با صدای خمار و غمگینش لب زد*اجازه همچنین کاریو بهت نمیدم!
÷ولی..یون-
_ولی و اما وجود نداره..*لباشو نزدیک لبات آورد* اینو بدون که تو قطعا با ارزشترین دارایی زندگیمی و این منم که به وجودت برای ادامه دادن زندگی نیازت دارم:)
The end . . .
#درخواستی
#یونجون
علامت ا.ت÷ علامت یونجون_
پسر کلافه و با نگرانی دوباره تقی به در زد و در تلاش بود که بتونه تورو از اتاقی که خودتو توش حپس کرده بودی درآره ولی هرچی میگفت هر کاری میکرد تو در لعنتو باز نمیکردی و این باعث کلافگی بیشترش میشد..
_ا.ت عزیرم..قشنگم درو باز کن باهم حرف بزنیم هوم؟خواهش میکن-
÷نه..هقق چرا باید درو باز کنم هق..من لیاقت دریافت عشقتو ندارم..هق
_یعنی چی که نداری..*تن صداشو کمی برد بالا*بیشتر از اینم لیاقتته پرنسسم..حالا درو باز کن بتونم ببینمت،بیا بیرون حرف بزنیم خوب؟
÷هق..یونجون..هقق بیا جدا شی-
_ا.ت..*عصبی و نگران*مزخرفاتو تمومش کنو در لعنتیو باز کن!
÷نه یونجون..هقق من لیاقت فرشته ای مثل تورو ندارم..هقق من همش نگرانت میکنم..هق همش تو دردسر میندازمت..هقق
_نه اینطور نیست قشنگم..من عاشقتم من نیازت دارم..خوب؟درو باز کن خواهش میکنم..
از رو زمین بلند شدی و با اشکای شدیدی که میریختی به سمت در رفتی دستتو رو قلبی که مثل چی داشت درد میکرد گذاشته و قفل درو چرخوندی و این مساوی شد با باز شدن شتاب در و نمایان شدن یونجون با قیافه نگران و کلافه رو به روت:)
به دیدن حرکت دستت رو قلبت ترسید و زود به سمتت امدو دو دستشو قفل چهرت کرد و به بالا درس روبه رو چهره خودش هدایت کرد که این باعث قفل شدن چشای درد کشیده و غم انگیز در عین حال عاشقتون به هم شد..
_عزیزم قلبت درد میکنه؟*نگران*بیا بریم دکتر حالتو خوب میکنم بهت قول میدم حالت خوب میشه..
تا خواست براید استایل بغلت بگیره که با ورود ناگهانیت به بغلش و قفل کردن دستات دور کمرش متوقف شد..
سرتو رو قلبش که از نگرانی تپش خیلی زیادی داشت چسبونده و آروم کلمه ببخشیدو
زیر لب همراه با اشک زمزمه کردی..
که زود دستشو قفل بازو هات کرد و با دست دیگه اش سرتو که روی شونه اش بود نوازش کرد و در حین نوازش بوسه های عمیقی روی موهای سرت میگذاشت و این پسر همون خونه ای بود همون خونه ای که تورو از تموم اون تاریکی هات بیرون کشیده و وارد دنیای رنگی خودش میکرد:)
سرو آروم وارد موهات کرد و زیر لب آروم زمزمه کرد..
_عاشقتم...عاشقتم..عاشقتم..و این انتخاب منه و تو نمیتونی جای بری..من*ازت فاصله گرفت و با گرفتن صورتت با دو دستاش با صدای خمار و غمگینش لب زد*اجازه همچنین کاریو بهت نمیدم!
÷ولی..یون-
_ولی و اما وجود نداره..*لباشو نزدیک لبات آورد* اینو بدون که تو قطعا با ارزشترین دارایی زندگیمی و این منم که به وجودت برای ادامه دادن زندگی نیازت دارم:)
The end . . .
۲۰.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.