فاحشه ی مغزی

فاحشه ی مغزی

آنها آزادانه وحشی اند .. ما وحشیانه آزادیم

من به فاحشه بودن قلب بدن های باکره شان ایمان دارم

من یک تار موی گندیده فرهنگ برهنه گیم را ، با برهنه گی فرهنگی شان عوض نخواهم کرد

و عادت نخواهم کرد به بلاهایی که سرم می آید

به دروغ هایی که می شنوم

آنها روح می فروشند و از تن فروشی ماهی های آزاد در تنگ ، بد می گویند

من در میان دو آینه رو بروی هم ، در دو طرفم ، گم نمی شوم

تصویر آنها تا ابد ادامه دارد اما راه مستقیم هنوز مقصد دارد

دل به دریا باید زد که در افق هر دریایی ساحلی است

و تو از سر نادانی ات به من می خندی و من برای شفایت گریه می کنم

تو من را نمی دانی .. حتی خودم هم شاید خودم را نمی دانم

حتی نمی دانم کجایم !

من در این اتاق هستم یا این اتاق در ذهن من است

حتی نمی دانم جز کسانی هستم که رفتند اما یادشان هست

یا کسانی که هستند اما یادشان رفت ، که هستند

اما می دانم که دورم از کسانی که آشنایی شان اتفاق است و جدایی شان سرنوشت

زندگی در دستان من است نه من در دستان این زندگی !
بهرام نورایی
دیدگاه ها (۲)

ارزو میکردم با او در جزیره گمشده ای باشم که هیچ ادمیزادی انج...

روزی به صادق هدایت گفتم : داستان هایی که می نویسی نتایج اخلا...

کسی که در قفس میماند ووارد هیاهو نمیشودروشن بینی غریبی داردو...

Doubt , because doubt is not a sin , it is e sign of your in...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط