ابری از آه آینه باران گریسته

ابری از آهِ آینه باران گریسته
در خونِ چشمِ غم زده، مژگان گریسته

بغضی که در گلوی قلم آتشم زده
در باغِ سرخِ مرثیه طوفان گریسته

گردیده زلفِ بید، پریشان واقعه
دستی به روی چاکِ گریبان گریسته

گویا علی به منبرِ کوفه نشسته و
بر داغِ مالِک اشترِ دوران گریسته

از سنگ، ناله خواسته هنگامه ی وداع
در غیبتِ بهار، زمستان گریسته

در محورِ مقاومت از غربتش زمین
از فَکّهِ تا بلندیِ جولان گریسته

فقدان، به نبضِ بی هیجانش به معرکه
بر التهابِ سینه ی میدان گریسته

آغوشِ خود گشوده به آغوشِ آسمان
بر پاک بازی اش دلِ ایمان گریسته

احلی من العسل، پیِ فتح الفتوحِ عشق
بر قاسمِ نگینِ سلیمان گریسته

بر آیه ی تبارکِ صبحِ شهادتش
غبطه به چشمِ مردمِ ایران گریسته

شهادتت گوارای وجود سردار دلها
دیدگاه ها (۲)

اگر عقل امروزم را داشتم،کارهای دیروزم را نمیکردمولی اگر کاره...

باز هم موج‌های طوفان‌زادغیرت خلق را تکان دادندتا به دریای مع...

جای حیرت نیست از مردی که بی سر مانده استماتم از آن سر که بعد...

#افسوس_مردم_روزگارم مردم اینجا چقدر مهرباننددیدند کفش ندارم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط