در پی کافه دنجی هستم

در پی کافــه دنجی هستم،
ته یک کوچه بن بست فراموش شده،
که در آن، یک نفر از جنس ِ خودم،
دست و دلبازانه،
از خودش دست بشوید گه گاه
و حواسش به فراموش شدنها باشد
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن
و گرامافونی که بخواند؛ گل گلدون، بوی موهات،
ای که بی تو خودمو
و تو یک‌مرتبه احساس کنی،
کافه یک کشتی طوفانزده است،
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند
دیدگاه ها (۳)

دخترم؛نوبتِ مدرسه رفتنت که شد،هم سن و سالهایت نوبت به نوبت م...

سی سالگی به بعد که عاشق شوی دیگر اسمش را نمی نویسی کف دستتو ...

من فکر می کنمالکساندر هم عاشق بودکه تلفن را آفریدو گرنهبه عق...

...و توبهترین منظره‌ای،مثـل درختِ پرتقـالیکه در پاییز به بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط