کاش!
کاش!
یک نفر
با من بود
حرفهایم را میفهمید
تا خودم را از شانههای
سرگردان شب بیرون بکشم
چه کسی میتواند
شبیه دلم باشد
می شود زیر سایه ی کسی
پناه گرفت؟
گم شده ام
چنان در تنهاییم
گم شده ام
که با هر جستجو
پاییزی نو
در من ظهور میکند
من همیشه مهمان
برگریزان پاییز بودم
تماشای زردیست
که سنگینی درد برگ، برگ
پیشانی زمین را میبوسد
و باز هم لگد مال زمین میشود
انگار حق مان در دنیا
درد بود و درد بود و درد
و زیر پای هر درد
هزاران سوال
جان میدهد.
#دریاب_ما_را_ای_شهید
#شهید_رائف_داغر( #باقر)
#شهیدحزب_الله_مدافع
یک نفر
با من بود
حرفهایم را میفهمید
تا خودم را از شانههای
سرگردان شب بیرون بکشم
چه کسی میتواند
شبیه دلم باشد
می شود زیر سایه ی کسی
پناه گرفت؟
گم شده ام
چنان در تنهاییم
گم شده ام
که با هر جستجو
پاییزی نو
در من ظهور میکند
من همیشه مهمان
برگریزان پاییز بودم
تماشای زردیست
که سنگینی درد برگ، برگ
پیشانی زمین را میبوسد
و باز هم لگد مال زمین میشود
انگار حق مان در دنیا
درد بود و درد بود و درد
و زیر پای هر درد
هزاران سوال
جان میدهد.
#دریاب_ما_را_ای_شهید
#شهید_رائف_داغر( #باقر)
#شهیدحزب_الله_مدافع
۴۰۳
۲۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.