خار خندید و به گل گفت سلام

خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود...
دیدگاه ها (۳)

دست نامرئیّ باد و دسته های تار مو وای این نامرد با آنها چه ب...

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می ...

عشقبازی به همین آسانی است...که گلی باچشمیبلبلی باگوشیرنگ زیب...

این عکس و خیلی دوست دارمبهم آرامش میده وقتی نگاهش میکنم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط