دست نامرئیّ باد و دسته های تار مو
دست نامرئیّ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود
پا شدی انگار بر پا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت
چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود
گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من امنیت ز کشور می رود
اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
انکه را یک روز همراهت به محضر می رود!
#ناصر_عبدالمحمدی#شاعرانه#شعر
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود
پا شدی انگار بر پا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت
چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود
گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من امنیت ز کشور می رود
اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
انکه را یک روز همراهت به محضر می رود!
#ناصر_عبدالمحمدی#شاعرانه#شعر
۱.۹k
۱۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.