دست نامرئی باد و دسته های تار مو

دست نامرئیّ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود
پا شدی انگار بر پا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت
چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود
گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من امنیت ز کشور می رود
اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
انکه را یک روز همراهت به محضر می رود!
#ناصر_عبدالمحمدی#شاعرانه#شعر
دیدگاه ها (۴)

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می ...

..

خار خندید و به گل گفت سلامو جوابی نشنیدخار رنجید ولی هیچ نگف...

عشقبازی به همین آسانی است...که گلی باچشمیبلبلی باگوشیرنگ زیب...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط