پارت 9
پارت 9
یاسمین : یه چیزی باید بهت بگم. آسیه : چیه. یاسمین : درباره. آسیه : درباره چیه بگو. یاسمین: درباره عمره. آسیه : چی. یاسمین : قضیه اینکه عمر باید این قرارداد رو امضا کنه وگرنه. آسیه : وگرنه چی. یاسمین : وگرنه میره زندان. آسیه : چی میره زندان. یاسمین : آره. میتونی یه کاری برام بکنی. آسیه : چه کاری بکنم. یاسمین : باید یه کاری بکنی که عمر این قرارداد رو امضا کنه. باشه. آسیه : باشه. چند دقیقه بعد.... دوروک : چرا نمیان خسته شدم اینقدر اینجا وایسادم. آسیه و یاسمین اومدن. دوروک : آسیه. یاسمین : ببخشید که این موقع شب اومدم اینجا. آسیه : اشکالی نداره. یاسمین : خداحافظ. آسیه : خداحافظ. دوروک هم خداحافظی کرد. آسیه : من میرم لباسم رو عوض کنم. دوروک : باشه همین اینجا منتظرم. آسیه رفت لباس رو عوض کنه. دوروک با خودش گفت : یاسمین به آسیه چی گفته. به موقعش می فهمم. صبح روز بعد. خونه سوسعم. سوسن : عشقم بیدار شو دیگه لنگ ظهره. عمر یواش یواش از پشت سوسن رو بغل کرد. سوسن : بیدار بودی. عمر : آره بیدار بودم. سوسن : بشین سر میز تا چایی بریزم بیارم. عمر باشه. سوسن چایی ریخت و آورد. سوسن : الان به برک و آیبیکه و آسیه و دوروک و اوگولجان و هاریکا و قدیر و ملیسا زنگ بزن. عمر : چرا زنگ بزنم. سوسن : برای اینکه امروز بریم جنگل. عمر : چه فکر خوبی الان زنگ میزنم. عمر.........
یاسمین : یه چیزی باید بهت بگم. آسیه : چیه. یاسمین : درباره. آسیه : درباره چیه بگو. یاسمین: درباره عمره. آسیه : چی. یاسمین : قضیه اینکه عمر باید این قرارداد رو امضا کنه وگرنه. آسیه : وگرنه چی. یاسمین : وگرنه میره زندان. آسیه : چی میره زندان. یاسمین : آره. میتونی یه کاری برام بکنی. آسیه : چه کاری بکنم. یاسمین : باید یه کاری بکنی که عمر این قرارداد رو امضا کنه. باشه. آسیه : باشه. چند دقیقه بعد.... دوروک : چرا نمیان خسته شدم اینقدر اینجا وایسادم. آسیه و یاسمین اومدن. دوروک : آسیه. یاسمین : ببخشید که این موقع شب اومدم اینجا. آسیه : اشکالی نداره. یاسمین : خداحافظ. آسیه : خداحافظ. دوروک هم خداحافظی کرد. آسیه : من میرم لباسم رو عوض کنم. دوروک : باشه همین اینجا منتظرم. آسیه رفت لباس رو عوض کنه. دوروک با خودش گفت : یاسمین به آسیه چی گفته. به موقعش می فهمم. صبح روز بعد. خونه سوسعم. سوسن : عشقم بیدار شو دیگه لنگ ظهره. عمر یواش یواش از پشت سوسن رو بغل کرد. سوسن : بیدار بودی. عمر : آره بیدار بودم. سوسن : بشین سر میز تا چایی بریزم بیارم. عمر باشه. سوسن چایی ریخت و آورد. سوسن : الان به برک و آیبیکه و آسیه و دوروک و اوگولجان و هاریکا و قدیر و ملیسا زنگ بزن. عمر : چرا زنگ بزنم. سوسن : برای اینکه امروز بریم جنگل. عمر : چه فکر خوبی الان زنگ میزنم. عمر.........
۳.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.