♻ ️در این هنگام حضرت زینب(سلام الله علیها ) سراسیمه از خو
♻ ️در این هنگام حضرت زینب(سلام الله علیها ) سراسیمه از خواب برخاست، هر چه صدا زد، حضرت رقیه را نیافت و با خواهرش امکلثوم، درحالی که گریه میکردند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند، کنار بدنهای پاره پاره، رقیه را دیدند که خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و درحالی که دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است، درد دل میکند، 😢 😭
🍃 حضرت زینب(سلام الله علیها ) او را نوازش کرد و در این وقت حضرت سکینه نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند، در مسیر راه، سکینه(سلام الله علیها ) از رقیه پرسید: چگونه پیکر پدر را پیدا کردی؟
او پاسخ داد: آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.😭 😭
💢 مدتی از واقعه عاشورا گذشته بود، کاروان اسیران کربلا به شهر شام رسیده بود. کودکی با چهره ای خاک آلود و کبود در خرابه ای کنار حضرت زینب(سلام الله علیها ) نشسته بود. او که صحنه های عطش خانواده، غارت خیمه ها را با دو چشم خود دیده بود و از وحشت مردی که گوشواره هایش را از گوش هایش کشیده بود، خود را بیشتر به عمه اش می چسباند.. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید:
-عمه جان! اینان کجا می روند؟
-عزیزم این ها به خانه هایشان می روند.
-عمه! مگر ما خانه نداریم؟
-چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است.
-عمه! پدرم کجاست؟
- به سفر رفته.
طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
#بخون #علی_علی #غدیر #محرم #فاطمیه
🍃 حضرت زینب(سلام الله علیها ) او را نوازش کرد و در این وقت حضرت سکینه نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند، در مسیر راه، سکینه(سلام الله علیها ) از رقیه پرسید: چگونه پیکر پدر را پیدا کردی؟
او پاسخ داد: آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.😭 😭
💢 مدتی از واقعه عاشورا گذشته بود، کاروان اسیران کربلا به شهر شام رسیده بود. کودکی با چهره ای خاک آلود و کبود در خرابه ای کنار حضرت زینب(سلام الله علیها ) نشسته بود. او که صحنه های عطش خانواده، غارت خیمه ها را با دو چشم خود دیده بود و از وحشت مردی که گوشواره هایش را از گوش هایش کشیده بود، خود را بیشتر به عمه اش می چسباند.. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید:
-عمه جان! اینان کجا می روند؟
-عزیزم این ها به خانه هایشان می روند.
-عمه! مگر ما خانه نداریم؟
-چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است.
-عمه! پدرم کجاست؟
- به سفر رفته.
طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
#بخون #علی_علی #غدیر #محرم #فاطمیه
۳.۶k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.