نام داستان: زندگی احساسی من. p1
نام داستان: زندگی احساسی من. p1
انیا بکی داشتن توی زنگ تفریح غذاشونو میخوردن که دامیان با طرفداراش از اونجا رد میشد دامیان با خنده شیطانی رفت سمت انیا محکم زد بهش ساندویچ انیا افتاد انیا هم مظلوم نگاه میکرد جوری که دامیان بغض کرد
دامیان: اونجوری با اون چشمای زشتت نگاه نکن دختره کله صورتی
انیا: هوم
دامیان از اونجا دور شد زنگ خورد همه رفتن سر کلاس دامیان کاغذ مچاله شده ای به سمت انیا پرت کرد انیا توجه نکرد حدود ۵،۶تا پرت کرد بعد زنگ خونه خورد
بکی: انیا، اگه بخوای میتونم با لیموزینم ببرمت خونه!
انیا: نه ممنون پاپا میاد دنبالم
بکی: باشه هرجور دوست داری
لوید: هی انیا بیا اینجا
انیا زمانی که داشت از توی جاده رد میشد یه اوتوبوس داشت میومد انیا هم بجا اینکه بره اونور مثل خر ایستاد سر جاش
لوید: برو اونورررررر انیاااااا
اوتوبوس خورد به انیا.
دامیان از اون طرف یهویی اشک توی چشمش جمع شد بدو بدو اومد سمت انیا
دامیان: انیاااااااااا
انیا کاملا بیهوش افتاده بود بعد انیا بردن بیمارستان دامیان بغض کرده بود همه با تعجب نگاش میکردن بعد پرستار اومد بیرون
پرستار: انیا بهوش اومد
همه رفتن داخل بیشتر همه دامیان نگران بود انیا سه روز بستری بود. بعد سه روز دوباره رفت به مدرسه دامیان وقتی انیا دید اونقدری خوشحال شد که میتونست خوشبخت ترین آدم باشه
بکی: حالت خوبه انیا درد نداری؟!
انیا: نه.
انیا به دامیان یه خنده خوشگل زد جوری که دامیان قبلش تند تند میزد بعد همشون رفتن سر کلاس
معلم: اوه میبینم انیا حالش خوبه اومده سر کلاس.
انیا: بله حالم خوبه
«پایان پارت یک»
انیا بکی داشتن توی زنگ تفریح غذاشونو میخوردن که دامیان با طرفداراش از اونجا رد میشد دامیان با خنده شیطانی رفت سمت انیا محکم زد بهش ساندویچ انیا افتاد انیا هم مظلوم نگاه میکرد جوری که دامیان بغض کرد
دامیان: اونجوری با اون چشمای زشتت نگاه نکن دختره کله صورتی
انیا: هوم
دامیان از اونجا دور شد زنگ خورد همه رفتن سر کلاس دامیان کاغذ مچاله شده ای به سمت انیا پرت کرد انیا توجه نکرد حدود ۵،۶تا پرت کرد بعد زنگ خونه خورد
بکی: انیا، اگه بخوای میتونم با لیموزینم ببرمت خونه!
انیا: نه ممنون پاپا میاد دنبالم
بکی: باشه هرجور دوست داری
لوید: هی انیا بیا اینجا
انیا زمانی که داشت از توی جاده رد میشد یه اوتوبوس داشت میومد انیا هم بجا اینکه بره اونور مثل خر ایستاد سر جاش
لوید: برو اونورررررر انیاااااا
اوتوبوس خورد به انیا.
دامیان از اون طرف یهویی اشک توی چشمش جمع شد بدو بدو اومد سمت انیا
دامیان: انیاااااااااا
انیا کاملا بیهوش افتاده بود بعد انیا بردن بیمارستان دامیان بغض کرده بود همه با تعجب نگاش میکردن بعد پرستار اومد بیرون
پرستار: انیا بهوش اومد
همه رفتن داخل بیشتر همه دامیان نگران بود انیا سه روز بستری بود. بعد سه روز دوباره رفت به مدرسه دامیان وقتی انیا دید اونقدری خوشحال شد که میتونست خوشبخت ترین آدم باشه
بکی: حالت خوبه انیا درد نداری؟!
انیا: نه.
انیا به دامیان یه خنده خوشگل زد جوری که دامیان قبلش تند تند میزد بعد همشون رفتن سر کلاس
معلم: اوه میبینم انیا حالش خوبه اومده سر کلاس.
انیا: بله حالم خوبه
«پایان پارت یک»
۱۱.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.