عروس مخفی پادشاه

پارت ۹

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو آروم کنم. جونگ‌کوک نزدیک اومد و دستش رو روی موهام کشید.
– حالت خوبه؟
– آره، فقط یکم… گیج شدم.
– می‌فهمم. این همه تغییر یک‌دفعه سخته.
قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم، در باز شد و یه خانم مسن با یه لباس مجلل وارد شد. مادر جونگ‌کوک بود.
– جونگ‌کوک، من منتظرت بودم. کی این دختره؟
نگاهش رو مستقیم به من انداخت، انگار که یه شیء بی‌ارزش رو بررسی می‌کنه.
جونگ‌کوک با لحنی محکم گفت:
– مادر، ایشون ات هستن.
– ات؟ چه اسمیه! مطمئنی دختر خوبی هست؟ به نظر نمی‌رسه از یه خانواده‌ی معتبر باشه.
سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم، ولی حرف‌هاش مثل یه سیلی بود که به صورتم خورد.
– من… خب، من از یه خانواده‌ی معمولی هستم.
خانم جونگ‌کوک پوزخندی زد.
– معمولی؟ یعنی چی؟ فکر کنم باید بگم بی‌نام و نشان. جونگ‌کوک، تو واقعاً می‌خوای با همچین کسی نامزد کنی؟
– مادر، این حرف‌ها چیه؟ ات خیلی برام مهمه.
– مهمه؟ تو هنوز جوونی و نمی‌فهمی چی می‌گی. یه دختر از یه خانواده‌ی سطح بالا باید هم‌شأن تو باشه. نه اینکه…
نگاهش رو دوباره به من انداخت و با تمسخر ادامه داد:
– لباس‌هات هم خیلی ساده‌ان. انگار از یه فروشگاه دست‌دوم خریدی.
جونگ‌کوک عصبانی شد.
– مادر، بس کن! ات نیازی به این حرف‌ها رو نداره.
– من فقط دارم به فکر آینده‌ی تو هستم. نمی‌خوام با یه دختر بی‌ریشه و بی‌نسبت ازدواج کنی و آبروی خونواده رو ببری.
اشک توی چشمام جمع شد. احساس می‌کردم کوچیک و حقیر شدم. می‌خواستم یه چیزی بگم، ولی کلمات توی گلوم گیر کرده بودن.
جونگ‌کوک دستم رو گرفت و محکم فشار داد.
– ات، تو چیزی نمی‌خوای بگی؟
نگاهش رو به چشمام دوخت و سعی کرد بهم دلگرمی بده.
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و با صدایی لرزون گفتم:
– من… من نمی‌دونم چی بگم.
خانم جونگ‌کوک با لحنی تحقیرآمیز گفت:
– خب، همینه که فکر می‌کردم. یه دختر بی‌دست و پا که حتی نمی‌تونه درست حرف بزنه.
جونگ‌کوک دیگه طاقت نیاورد.
– مادر، دیگه بسه! اگه نمی‌تونی با ات رفتار محترمانه داشته باشی، بهتره از اینجا بری.
مادر جونگ‌کوک با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو محکم پشت سرش بست.
جونگ‌کوک به سمت من برگشت و بغلم کرد.
– متاسفم، ات. نباید اینطوری می‌شد.
– اشکالی نداره، من… من به این چیزا عادت ندارم.
– تو هیچ اشتباهی نکردی. اون فقط… اون فقط سخت‌گیره.
سرم رو روی شونه‌اش گذاشتم و به آغوشش پناه بردم. می‌دونستم این فقط شروع یه جنگ بزرگتره. جنگی بین من و مادر جونگ کوک،ونمیدونستم چطور میتونم توش پیروز بشم.
دیدگاه ها (۰)

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

تبلیغات رمان نفرین شده ات : من ! ... می تونم ؟ رزی : دختره ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط