✦ — جونگکوک همراه با اون وو و مینگیو دیروز توی بوسان در ی
✦ — جونگکوک همراه با اونوو و مینگیو دیروز توی بوسان در یه رستوران دیده شده 🥹 [ عکسهای رستوران اسلاید بعد ]
✧ یکی از استفای رستوران گفته هر سه نفرشون تکیلا سفارش دادن ولی صاحب رستوران فقط کارتِ شناساییِ جونگکوکو چک کرده چون فکر میکرده زیرِ سنِ قانونیه😭🤏
✧ صحبتهای استف ویتنامیای که با ۹۷ لاین حرف زده : تمام جرئتمو جمع کردم و ازش بپرسیدم "ببخشید، شما جونگکوک هستین؟" [ راستش انقدر استرس داشتم که اولش اشتباه گفتم مینکوک، ببخشید ]
جونگکوک : نه نیستم
بعدش پرسیدم "شما هم کیم مینگیو هستین؟"
مینگیو : نه من اون نیستم
ادامه دادم "شما هم اونوو هستین، درسته؟"
اونوو : نه نیستم
[ منم به پرسیدن ازشون ادامه دادم و اونا هربار بهم لبخند میزدن و جوری تظاهر میکردن که انگار واقعا خودشون نیستن ]
آخرش دیگه گفتم "دارم درست میگم، مگه نه؟"
بعد همشون با لبخند گفتن "آره درسته"
جونگکوک انگشتشو گذاشت روی لبش 🤫 و گفت "ولی اینو به عنوان یه راز پیش خودت نگه دار"
وای خیلی استرس داشتم ولی جوری تظاهر میکردم که انگار آرومم و خودمو سریع جمع و جور میکردم
اونوو ازم پرسید "اهل کجایی؟"
منم گفتم "ویتنامی هستم، به عنوان دانشجو اومدم اینجا"
اونوو ازم خواست که به ویتنامی بگم "سلام" و بعدشم خودش و جونگکوک حرفمو تکرار کردن
اونوو وقتی داشت آبجو برای خودش میریخت توی لیوان، یکمش ریخت توی ماهیتابه و باعث شد روغن بریزه روی رون اونوو
بعدشم گوشتی که جونگکوک سفارش داده بود رو گریل کردم
جونگکوک وقتی میخواست از رستوران خارج بشه بهم تعظیم کرد و گفت "ممنونم" منم متقابلاً بهش تعظیم کردم
هرسهتاییشون خیلی دوستانه و خوشگل بودن
قسمت جالب ماجرا اینجاست که جونگکوک از همشون بیشتر با من حرف میزد
هنوز حس میکنم دارم خواب میبینم
✧ همچنین توی عکسی که اوپی پست کرده، موهای جونگکوک کوتاهِ کوتاه بودن [ عکسو براتون پست نمیکنم چون ظاهراً بدون اجازه ازشون گرفته ]
✧ یکی از استفای رستوران گفته هر سه نفرشون تکیلا سفارش دادن ولی صاحب رستوران فقط کارتِ شناساییِ جونگکوکو چک کرده چون فکر میکرده زیرِ سنِ قانونیه😭🤏
✧ صحبتهای استف ویتنامیای که با ۹۷ لاین حرف زده : تمام جرئتمو جمع کردم و ازش بپرسیدم "ببخشید، شما جونگکوک هستین؟" [ راستش انقدر استرس داشتم که اولش اشتباه گفتم مینکوک، ببخشید ]
جونگکوک : نه نیستم
بعدش پرسیدم "شما هم کیم مینگیو هستین؟"
مینگیو : نه من اون نیستم
ادامه دادم "شما هم اونوو هستین، درسته؟"
اونوو : نه نیستم
[ منم به پرسیدن ازشون ادامه دادم و اونا هربار بهم لبخند میزدن و جوری تظاهر میکردن که انگار واقعا خودشون نیستن ]
آخرش دیگه گفتم "دارم درست میگم، مگه نه؟"
بعد همشون با لبخند گفتن "آره درسته"
جونگکوک انگشتشو گذاشت روی لبش 🤫 و گفت "ولی اینو به عنوان یه راز پیش خودت نگه دار"
وای خیلی استرس داشتم ولی جوری تظاهر میکردم که انگار آرومم و خودمو سریع جمع و جور میکردم
اونوو ازم پرسید "اهل کجایی؟"
منم گفتم "ویتنامی هستم، به عنوان دانشجو اومدم اینجا"
اونوو ازم خواست که به ویتنامی بگم "سلام" و بعدشم خودش و جونگکوک حرفمو تکرار کردن
اونوو وقتی داشت آبجو برای خودش میریخت توی لیوان، یکمش ریخت توی ماهیتابه و باعث شد روغن بریزه روی رون اونوو
بعدشم گوشتی که جونگکوک سفارش داده بود رو گریل کردم
جونگکوک وقتی میخواست از رستوران خارج بشه بهم تعظیم کرد و گفت "ممنونم" منم متقابلاً بهش تعظیم کردم
هرسهتاییشون خیلی دوستانه و خوشگل بودن
قسمت جالب ماجرا اینجاست که جونگکوک از همشون بیشتر با من حرف میزد
هنوز حس میکنم دارم خواب میبینم
✧ همچنین توی عکسی که اوپی پست کرده، موهای جونگکوک کوتاهِ کوتاه بودن [ عکسو براتون پست نمیکنم چون ظاهراً بدون اجازه ازشون گرفته ]
۴.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.