هونهان قسمت اول:
هونهان قسمت اول:
----سهون----
ساعت2شب گرسنم بود
رفتم اشپزخونه که چیزی بخورم تا از پله ها اومدم پایین یه خیالی دیدم
خیلی ترسیده بودم که شاید اون خیال جن باشه(یاااااااااا..من به فنا)چتری که دم در بود رو دستم گرفتم و کم کم به اشپزخونه نزدیک میشدم نفس نفس میکشیدم و خیلی ترسیده بودم که کل بدنم میلرزید ...وقتی به اشپزخونه رسیدم دیدم که در یخچال باز بود و از زیر پاهای ناز و کوچولو و سفیدی معلوم میشد......
باکلی ترس نزدیک در یخچال شدم...خواستم اونو بزنم ولی یهو سرشو چرخوند و دیدم که لوهانه!
یه نفس عمیقی کشیدم وقیافه ی پوکر فیسی به لوهان نگاه کردم
----لوهان----
وقتی سرمو چرخوندم دیدم سهون میخواست با چتر منو بزنه ولی قیافه ی پوکر فیسی نگام میکرد با دهن پر گفتم:....س.س..سهون تو اینجا چیکار میکنی؟گشنته؟چیزی شده؟
----سهون----
اه هی لو منو ترسوندی فک کردم جن بودی اااه دلم تند تند میزد..بعدش چرا مثل مرغا نشستی(سهون چیکار به بچم داری یههت-_-)وبا دهن پر حرف میزنی؟
----لوهان----
اه خب گشنمه رفتم هرچی هستو گذاشتم دهنم...بعدش من مرغ نیستممممم
----سهون----
خب عین مرغا نشستی میخوری حداقل میذاشتی رو میز مثل
ادم میخوردی
خب بلند شو یه چیزی درست کنم چراغارو روشن کن کسی فک نکنه جنیم:|
----لوهان----
خو خیلی گشنمه حوصله ندارم بذارم رو میز بخورم.......
سهون دستمو گرفت و منو کشوند بالا روی صندلی نشسته بودم و سهون رو نگا میکردم داشت غذا درست میکرد
----سهون----
متوجه شدم که داره نگام میکنه تو دلم گفتم:اه این چرا اینجور نگام میکنه من خجالت میکشم
یهو یه صدایی اومد پشتمو نگا کردم که دیدم لوهان روی میز خوابش برده قیافه ی پوکر فیسی کردم و گازو خاموش کردم رفتم سمتش
و بغلش کردم و رفتیم بالای پله تا ببرمش اتاق بخوابه
----لوهان----
با چشمای نیمه باز نگاش میکردم دستامو دور
کمرش حلقه کردم ........
بالاخره به اتاق رسیدیم و منو گذاشت روی تخت یقشو گرفتم...
تیموم برین خونتون دیه فردا ادامشو میذارم
حالا نظرررررر لفطاااااااااااا
----سهون----
ساعت2شب گرسنم بود
رفتم اشپزخونه که چیزی بخورم تا از پله ها اومدم پایین یه خیالی دیدم
خیلی ترسیده بودم که شاید اون خیال جن باشه(یاااااااااا..من به فنا)چتری که دم در بود رو دستم گرفتم و کم کم به اشپزخونه نزدیک میشدم نفس نفس میکشیدم و خیلی ترسیده بودم که کل بدنم میلرزید ...وقتی به اشپزخونه رسیدم دیدم که در یخچال باز بود و از زیر پاهای ناز و کوچولو و سفیدی معلوم میشد......
باکلی ترس نزدیک در یخچال شدم...خواستم اونو بزنم ولی یهو سرشو چرخوند و دیدم که لوهانه!
یه نفس عمیقی کشیدم وقیافه ی پوکر فیسی به لوهان نگاه کردم
----لوهان----
وقتی سرمو چرخوندم دیدم سهون میخواست با چتر منو بزنه ولی قیافه ی پوکر فیسی نگام میکرد با دهن پر گفتم:....س.س..سهون تو اینجا چیکار میکنی؟گشنته؟چیزی شده؟
----سهون----
اه هی لو منو ترسوندی فک کردم جن بودی اااه دلم تند تند میزد..بعدش چرا مثل مرغا نشستی(سهون چیکار به بچم داری یههت-_-)وبا دهن پر حرف میزنی؟
----لوهان----
اه خب گشنمه رفتم هرچی هستو گذاشتم دهنم...بعدش من مرغ نیستممممم
----سهون----
خب عین مرغا نشستی میخوری حداقل میذاشتی رو میز مثل
ادم میخوردی
خب بلند شو یه چیزی درست کنم چراغارو روشن کن کسی فک نکنه جنیم:|
----لوهان----
خو خیلی گشنمه حوصله ندارم بذارم رو میز بخورم.......
سهون دستمو گرفت و منو کشوند بالا روی صندلی نشسته بودم و سهون رو نگا میکردم داشت غذا درست میکرد
----سهون----
متوجه شدم که داره نگام میکنه تو دلم گفتم:اه این چرا اینجور نگام میکنه من خجالت میکشم
یهو یه صدایی اومد پشتمو نگا کردم که دیدم لوهان روی میز خوابش برده قیافه ی پوکر فیسی کردم و گازو خاموش کردم رفتم سمتش
و بغلش کردم و رفتیم بالای پله تا ببرمش اتاق بخوابه
----لوهان----
با چشمای نیمه باز نگاش میکردم دستامو دور
کمرش حلقه کردم ........
بالاخره به اتاق رسیدیم و منو گذاشت روی تخت یقشو گرفتم...
تیموم برین خونتون دیه فردا ادامشو میذارم
حالا نظرررررر لفطاااااااااااا
۱۹.۸k
۲۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.