به اندازه همه زندگیم دوستت داشتم اما به اندازه بلندای عمر

به اندازه همه زندگیم دوستت داشتم اما به اندازه بلندای عمر برمن جفا کردی احساس لطیف و عاشقانه ام را در حریرسادگیم پیچیدم و با دستان دل به تو تقدیم کردم اما احساسم را مچاله شده وبه خاک افتاده در میان گل و لای تحقیرها وناملایمتیهای بزرگ وکوچک،لگدکردی.قلبی که به شوق تو میتپید را زخمه زدی و مرگ امیدها و آرزوهایش را به ارمغان آوردی..سهمم ازبا تو بودن نگاهی بیتفاوت و حرفهای سردو یک دنیا تحقیربود..من اما صبوربودم و پر ازسکوت وپر ازحرفهای ناگفته و تلی از بغضهای نفسگیر..برای رفتن هزار دلیل داشتم وبرای ماندن تنها بهانه ای..بهانه کردم و هیزمی از رویاهای ازدست رفته،آرزوهای شکسته،غروری مچاله شده و قلبی خسته جمع کردم و سالهای سوختنشان رابه تماشا نشستم.اما بالاخره تمام شد،دیگر ازمن صبوری وسکوت نخواه یادت باشد اگرهمه داشتهایم را به پایت ریختم وهستیم را به فنا دادم فقط بخاطر عشق بود..اماتو نفهمیدی آنجاکه هستی ام را به آتش بیمهری و خیانت کشیدی،عشق هم درمیان همان دارایهای اندکم بود وتو درکنارغرور واحساس وزندگیم،عشق را هم به آتش کشیدی...و اکنون از عشق خاکستی بیش نمانده،واین یعنی دیگر بهانه ای برای ماندن نیست،حال بنشین و مرثیه ای برای عشق بخوان...
دیدگاه ها (۱)

سخت است بخندی و دلت غم زده باشدهرگوشه پیراهن تو نم زده باشدس...

تلخ میگــــــذرد… این روزهــــــــــا... کــــــه قرار اســـ...

..باز هم هوا ، هوس دونفره بودن میکند...باز هم دل دخترک بهانه...

عـاشقـانہ هـایی کہ بـرایتــــ می نـویـسممثــل آن چــاے هـایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط