عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۵
وقتی خواستم برگردم به جثه هیکلی جونکوک برخوردم گفتم
هینا: برو بیرون اینجا زنونس جونکوک بدون توجهی درو بست و اومد داخل و منو بین و دیوارو خودش قرار داد بهش با تعجب نگاه کردم و گفتم
هینا: جونکوک چی کار میکنی
جونکوک: مگه بهت هشدار ندادم با پسرا گرم نمیگیری صاف رفتی با فیلیکس
وسط حرفش پریدم و گفتم
هینا: ولی من لزومی ندیدم گوش بدم
جونکوک نیشخندی زد و دستمو گرفت و رفتیم سمت میز نشستیم
مغز هینا: یعنی چه فکری تو سرش داره ولش کن دلم میخواد امشب هرجوری شده حرصشو دربیارم برای همین دست فیلیکس و خیلی آروم گرفتم و فکر کنم جونکوک فهمید
ویو بعداز مهمونی😁😈
از زبون هینا: دلم نمیخواست یک ثانیه هم کنار جونکوک باشم چون میدونستم قراره بازم غر بزنه رفتیم تو ماشین ولی به طرز عجیبی حرفی نزد.
رسیدیم رفتم اتاقم و درو بستم داشتم لباسمو عوض میکردم که در باز شد فکر کردم آجومائه گفتم آجوما میشه موهامو بالا بگیر تا لباسامو دربیارم
که دستی دور کمرم احساس کردم که کشیدم سمت خودش و موهامو گرفت با صدای بمش لب زد ( صد درصد که آجوما نیست پس..) بهت گفتم اگه برخلاف حرفامو انجام بدی تنبیه میشی
یه احساس بدی بهم دست داد دیگه خونسرد نبودم قلبم داشت تند تند میزد و گفت
جونکوک: خودت درمیاره یا من دربیارم
گفتم
هینا: جونکوک مستی نمیدونی چی داری میگی ولم کن ولی برعکس...
(خماری چیزه بدیه🤭)
ادامش اسماته هرکی خواست بگه پی وی براش میفرستم😎😈
❤😎پارت ۵
وقتی خواستم برگردم به جثه هیکلی جونکوک برخوردم گفتم
هینا: برو بیرون اینجا زنونس جونکوک بدون توجهی درو بست و اومد داخل و منو بین و دیوارو خودش قرار داد بهش با تعجب نگاه کردم و گفتم
هینا: جونکوک چی کار میکنی
جونکوک: مگه بهت هشدار ندادم با پسرا گرم نمیگیری صاف رفتی با فیلیکس
وسط حرفش پریدم و گفتم
هینا: ولی من لزومی ندیدم گوش بدم
جونکوک نیشخندی زد و دستمو گرفت و رفتیم سمت میز نشستیم
مغز هینا: یعنی چه فکری تو سرش داره ولش کن دلم میخواد امشب هرجوری شده حرصشو دربیارم برای همین دست فیلیکس و خیلی آروم گرفتم و فکر کنم جونکوک فهمید
ویو بعداز مهمونی😁😈
از زبون هینا: دلم نمیخواست یک ثانیه هم کنار جونکوک باشم چون میدونستم قراره بازم غر بزنه رفتیم تو ماشین ولی به طرز عجیبی حرفی نزد.
رسیدیم رفتم اتاقم و درو بستم داشتم لباسمو عوض میکردم که در باز شد فکر کردم آجومائه گفتم آجوما میشه موهامو بالا بگیر تا لباسامو دربیارم
که دستی دور کمرم احساس کردم که کشیدم سمت خودش و موهامو گرفت با صدای بمش لب زد ( صد درصد که آجوما نیست پس..) بهت گفتم اگه برخلاف حرفامو انجام بدی تنبیه میشی
یه احساس بدی بهم دست داد دیگه خونسرد نبودم قلبم داشت تند تند میزد و گفت
جونکوک: خودت درمیاره یا من دربیارم
گفتم
هینا: جونکوک مستی نمیدونی چی داری میگی ولم کن ولی برعکس...
(خماری چیزه بدیه🤭)
ادامش اسماته هرکی خواست بگه پی وی براش میفرستم😎😈
- ۶.۸k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط