پارت ۳

پارت ۳




_من با شما هیجا نمیام

+ که این طور وانگ بیارش ( خیلی سرد )

. چشم قربان

_ یه دستت بهم بخوره میکشمت

. باش
ی دستمال گزاشت روی صورتش
و ا.ت بی هوش شد

ویو کوک

سوار ماشین شدم خیلی اعصابم خراب بود چرا تمام دخترا عاشق من هستن ولی ا.ت نه یعنی من ادم بدیم دیدم وانگ ا.ت رو بی هوش کرد خیلی عصبی شدم با داد به وانگ که مورد اعتماد ترین از افرادم بود گفتم که اخراجه من چم شده یعنی این قدر ا.ت رو دوست دارم ( ۱۰ مین بعد )
رسیدیم امارت تهیونگ اومد و منو دید

× کوک تو چیکار کردی ( با داد و عربده)

+ من الان نمیدونم چیکار میکنم از طرف من عذرخواهی کن

× باشه

ویو کوک

ا.ت رو بریده استایل بغل کردم و بردم داخل امارت و روی تخت خودم گذاشتم
و کنارش خوابیدم

ویو ا.ت صبح


بیدار شدم یکی سفت بغلم کرده بود دیدم اون آقای توی کافه بود خودم رو ازش جدا کردم دیدم که داره حرف میزنه

+ ا.ت لطفا بیا من نمیتونم بدونه تو بمونم

_ جان چیییییییییییییی( خیلی بلند )

+ یا هفت جد بنتگ

+ بیدار شدی بیبی

_ بیبی چی میگی برای خودت هان من چیکارت هستم ؟ هان

+ کوک قلبش شکست

+ بله تو درست میگی ما هیچ رابطه ای با هم نداریم ( خیلی سرد )





ادامه بعدا 😜

خودم میدونم خیلی بدم 😎😁