رمان حامی:
رمان حامی:
پارت ۱۰ م
رفتم تو اتاق دیدم که
باران افتاده و غش کرده
فزید بردتش دکتر و دکتر گفته
که متاسفانه به دلیل سکته
جان خودشو از دست داده و ما نمیتونیم
کاری انجام بدیم
۳ روز بعد این داستان:
حامیم:
بچه ها بیاید بریم بیرون ی هوایی بخوریم
عسل:
باش
فرید:
منو علیرضا نمیایم میشینیم یکم تلویزیون ببینیم
حامیم:
اوکی باش
عسل:
بریم
حامیم:
بریم
از زبان حامیم:
با عسل رفتیم بیرون و ی ابمیوه گرفتم
و باهم خوردیم بعدش رفتیم یه پارکی
پیدا گردیم و قدم زدیم
عسل:
وای حامیمممممم
حامیم:
وای چی شدهه؟
عسل:
اون اون چیز دختره رو میبینی؟
حامیم:
خب چی شده مگه؟
عسل:
درواقعه اون دشمنمونه
خودت که میدونی اسمش (مهساعه )
حامیم:
وای همونی که میخواست منو با خودش اوکی کنه؟
عسل:
دقیقا همینه
حامیم:
وای برگرد برگرد بریم ی جا دیگه
مهسا دویید سمت حامیم و گفت:
اره دیگه بدویید برید ی جای دیگه
حامیم جان عزیز
میدونی که من خیلی دوست دارم
و نمیخوام با ادمای بد بگردی
مثل بعضیا
عسل:
مهسا بس کن اون تو رو نمیخواد اینم چندبار
حامیم:
مهسا دیگه این رابطه تموم شده بود
من فقط برای رابطه کاری باهات دوست بودم
مهسا:
ولی تو منو میخوای از تو چشات دارم میخونم
حامیم:
عمرا
حالا هم برو
خدافظ
عسل:
خدافظ
از زبان عسل:
رفتیم و سوار ماشین شدیم
و به سمت ی کافه ای رفتیم
که اونجا بشینیم و حرف بزنیم
حامیم:
عه این کافه جدیدا باز شده
میخوای بریم؟
عسل:
اوکیه بریم باحالم هستش اتفاقا شنیدم
حامیم:
اره میگن خیلی خوبه
عسل:
پس ی جا پارککن بریم
حامیم:
اوکی بریم
از زبان حامیم:
ماشینو پارککردم
و بعد رفتیم داخل
وقتی رفتیم دیدم عه
موزیک جدیدمونو پخش کردن
عسل:
عه حامیم موزیک ما
حامیم:
وای اره
یکی از طرفدارا:
وای سلام حامیم خوبی؟
حامیم:
سلامقشنگم مرسی
طرفدار:
میتونم باهاتون عکس بگیرم؟
حامیم:
حتما چرا که نه
از زبان عسل:
عکس و گرفتیم و رفتیمطبقه ی بالا
بشنیم
حامیم:
امروز چه اتفاقاتی افتاد عسل
عسل:
اره واقعا
راستی امروزو من بزار حساب کنم
حامیم:
وای باز شروع کرد بهت گفتم
تا منهستمهیچکی حق حساب کردن نداره
عسل:
بزار دیگه من حساب کنم
امروزو مهمون من
بعد ۱۰ دقیقه جر و بحث
حامیم:
باشه دیگه پس
عسل:
حالا شد
حامیم:
😂😁
این داستان ادامه دارد....
پارت ۱۰ م
رفتم تو اتاق دیدم که
باران افتاده و غش کرده
فزید بردتش دکتر و دکتر گفته
که متاسفانه به دلیل سکته
جان خودشو از دست داده و ما نمیتونیم
کاری انجام بدیم
۳ روز بعد این داستان:
حامیم:
بچه ها بیاید بریم بیرون ی هوایی بخوریم
عسل:
باش
فرید:
منو علیرضا نمیایم میشینیم یکم تلویزیون ببینیم
حامیم:
اوکی باش
عسل:
بریم
حامیم:
بریم
از زبان حامیم:
با عسل رفتیم بیرون و ی ابمیوه گرفتم
و باهم خوردیم بعدش رفتیم یه پارکی
پیدا گردیم و قدم زدیم
عسل:
وای حامیمممممم
حامیم:
وای چی شدهه؟
عسل:
اون اون چیز دختره رو میبینی؟
حامیم:
خب چی شده مگه؟
عسل:
درواقعه اون دشمنمونه
خودت که میدونی اسمش (مهساعه )
حامیم:
وای همونی که میخواست منو با خودش اوکی کنه؟
عسل:
دقیقا همینه
حامیم:
وای برگرد برگرد بریم ی جا دیگه
مهسا دویید سمت حامیم و گفت:
اره دیگه بدویید برید ی جای دیگه
حامیم جان عزیز
میدونی که من خیلی دوست دارم
و نمیخوام با ادمای بد بگردی
مثل بعضیا
عسل:
مهسا بس کن اون تو رو نمیخواد اینم چندبار
حامیم:
مهسا دیگه این رابطه تموم شده بود
من فقط برای رابطه کاری باهات دوست بودم
مهسا:
ولی تو منو میخوای از تو چشات دارم میخونم
حامیم:
عمرا
حالا هم برو
خدافظ
عسل:
خدافظ
از زبان عسل:
رفتیم و سوار ماشین شدیم
و به سمت ی کافه ای رفتیم
که اونجا بشینیم و حرف بزنیم
حامیم:
عه این کافه جدیدا باز شده
میخوای بریم؟
عسل:
اوکیه بریم باحالم هستش اتفاقا شنیدم
حامیم:
اره میگن خیلی خوبه
عسل:
پس ی جا پارککن بریم
حامیم:
اوکی بریم
از زبان حامیم:
ماشینو پارککردم
و بعد رفتیم داخل
وقتی رفتیم دیدم عه
موزیک جدیدمونو پخش کردن
عسل:
عه حامیم موزیک ما
حامیم:
وای اره
یکی از طرفدارا:
وای سلام حامیم خوبی؟
حامیم:
سلامقشنگم مرسی
طرفدار:
میتونم باهاتون عکس بگیرم؟
حامیم:
حتما چرا که نه
از زبان عسل:
عکس و گرفتیم و رفتیمطبقه ی بالا
بشنیم
حامیم:
امروز چه اتفاقاتی افتاد عسل
عسل:
اره واقعا
راستی امروزو من بزار حساب کنم
حامیم:
وای باز شروع کرد بهت گفتم
تا منهستمهیچکی حق حساب کردن نداره
عسل:
بزار دیگه من حساب کنم
امروزو مهمون من
بعد ۱۰ دقیقه جر و بحث
حامیم:
باشه دیگه پس
عسل:
حالا شد
حامیم:
😂😁
این داستان ادامه دارد....
۵.۴k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.