زنی دیوانه که شعر میگفت

و البته از هیچ‌کس خجالت نمی‌کشیدم
از اینکه تو قوتِ غالبِ قلبم بودی
و هنگامی‌که با کنایه می‌گفتند:
«درخت‌های بی‌معرفت
میوه‌هایشان را در حیاط همسایه می‌ریزند»،
با تأسف می‌گفتم:
«کاش همسایه بودیم!»

چیزی برای پنهان‌ کردن نداشتم
چیزِ خجالت‌آوری برای پنهان ‌کردن نداشتم
و چون رودی زلال
که صخره‌ای عزیز را برق می‌اندازد،
می‌خواستم
مرا تماشا کنند و تو را ببینند

رودی دیوانه بودم
که طغیان می‌کرد،
زنی دیوانه بودم
که شعر می‌گفت.

#لیلا_کردبچه
#میان_جیوه_و_اندوه
#شعر_سپید
دیدگاه ها (۸)

چرا

فال

به وقت دلتنگی

عاشقانه ترین جمله سیاسی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط