با عصبانیت سرم داد کشید :
با عصبانیت سرم داد کشید :
+تو نمیفهمی یه آدم میتونه دلیلِ خوشحالی یکی دیگه باشه و حتی امید زندگی کردنش!؟
سر تکون دادم
_میفهمم ، من خودم یکی و دارم
پوزخند زد و نگاهش و از چشمام دزدید
+آره داری ، داری چون دلیل خوشحالیه من و ازم دزدیدی ، من یکی و داشتم که با بودنش قلبم تازه داشت احیا میشد ، اما تو اومدی اون و بردی و قلبِ منم دوباره کُشتی
حرفاش مثل بنزین رو آتیش بود ، تب کردم یهو انگار ، من که هیچ وقت نخواستم هیچ رابطه ای و بهم بزنم چی داشتم میشنیدم!؟ فاجعه س حالِ بدِ هرروزِ به آدم به خاطر تو باشه
_من هیچ وقت نخواستم که ...
+هیچی نگو ، من نمیخوام کارات و توجیه کنی
_خب ... چیکار باید بکنم!؟
+دلیل خوشحالیم و پس بده ، ازش دور شو ، اصلا نباش
لبخند زدم و با یه پرده اشک سر تکون دادم ، صدام و به زور از میون بغضم دادم بیرون و باشه ای حواله ش کردم
نمیدونستم بعدِ این فاصله قراره چجوری زنده بمونم
برگشتم پیش بچه ها تا وسایلم و جمع کنم و برای همیشه برم
داشت حرف میزد و میخندید اما نگاش که افتاد بهم پریشون شد ، دید بغض کردم و چشام پره اشکه برا همین انگار راه گلوی خودشم بسته شد ، عاخه گفته بود حق ندارم بارِ غصه هام و تنهایی به دوش بِکشم ، اومد سمتم
+کیا!؟ خوبه حالت!؟ چیشدی یهو!؟
سرم و آوردم بالا چشماش و با دقت تر کاوش کردم چقد این چن وقته به اون دوتا آهوی مست دل بسته بودم ، چقد قشنگ بودن ، حیف که دیگه تصمیم گرفتم از نزدیک نبینمشون
+با توام ، حواست کجاست!؟
بی هیچ حرفی راهم و کشیدم برم ، نمیخاستم حرفی بزنم که مانع رفتنم بشه ، قدمام و که تند کردم پشت سرم دوید و مچ دستم و کشید
+میشه بگی کجا داری میری!؟ چیشده خب!؟ من که دارم دق میکنم عاخه!
تلخ لبخند زدم
_دارم میرم تا دلیل خوشحالیِ یکی و بهش برگردونم
+چی!؟ دلیلِ خوشحالی کی!؟
_تو!... دارم میرم تا تورو با اونی که شاید قبلا بیشتر از من دوسش داری تنها بزارم ، دارم میرم دلیلِ دردِ قلب کسی نباشم!...
کاملا فهمید قضیه چیه و کلافه سر تکون داد
+این شوخیِ خوبی نیستا ، من کسی و بیشتر از تو دوس ندارم
_شوخی نکردم ، واقعا نمیخوام تورو از کسی دزدیده باشم
مچ دستم و ول کرد و انگشتاش و به دستم گره زد
+آره کیانا ، یچیزی و دزدیدی ، اما اون من نبودم ، تو دلم و دزدیدی برا همین نمیتونی الان من و بدون قلب بزاری بری!
سیل اشکام شدید تر شد ، دست کشید تو صورتم و جمله ی آخرش و بلند گفت تا اونی که این حرفا و بهم زد بشنوه :
+کیانا!... کسی نمیتونه آدم و به زور کنارِ خودش نگه داره و اگه دوسِت داره باید از آروم بودنت با بقیه خوشحال باشه
بعدم آروم تو گوشم گفت
+دیگه چشمات اشکی نشه ها!...
خندیدم و محکم بغش کردم
_دوسِت دارم دلیلِ خوشحالیم :)❤️
#کیانا_نوشت
1400/2/9
{خیال پردازیِ ذهنِ مریضِ من}
+تو نمیفهمی یه آدم میتونه دلیلِ خوشحالی یکی دیگه باشه و حتی امید زندگی کردنش!؟
سر تکون دادم
_میفهمم ، من خودم یکی و دارم
پوزخند زد و نگاهش و از چشمام دزدید
+آره داری ، داری چون دلیل خوشحالیه من و ازم دزدیدی ، من یکی و داشتم که با بودنش قلبم تازه داشت احیا میشد ، اما تو اومدی اون و بردی و قلبِ منم دوباره کُشتی
حرفاش مثل بنزین رو آتیش بود ، تب کردم یهو انگار ، من که هیچ وقت نخواستم هیچ رابطه ای و بهم بزنم چی داشتم میشنیدم!؟ فاجعه س حالِ بدِ هرروزِ به آدم به خاطر تو باشه
_من هیچ وقت نخواستم که ...
+هیچی نگو ، من نمیخوام کارات و توجیه کنی
_خب ... چیکار باید بکنم!؟
+دلیل خوشحالیم و پس بده ، ازش دور شو ، اصلا نباش
لبخند زدم و با یه پرده اشک سر تکون دادم ، صدام و به زور از میون بغضم دادم بیرون و باشه ای حواله ش کردم
نمیدونستم بعدِ این فاصله قراره چجوری زنده بمونم
برگشتم پیش بچه ها تا وسایلم و جمع کنم و برای همیشه برم
داشت حرف میزد و میخندید اما نگاش که افتاد بهم پریشون شد ، دید بغض کردم و چشام پره اشکه برا همین انگار راه گلوی خودشم بسته شد ، عاخه گفته بود حق ندارم بارِ غصه هام و تنهایی به دوش بِکشم ، اومد سمتم
+کیا!؟ خوبه حالت!؟ چیشدی یهو!؟
سرم و آوردم بالا چشماش و با دقت تر کاوش کردم چقد این چن وقته به اون دوتا آهوی مست دل بسته بودم ، چقد قشنگ بودن ، حیف که دیگه تصمیم گرفتم از نزدیک نبینمشون
+با توام ، حواست کجاست!؟
بی هیچ حرفی راهم و کشیدم برم ، نمیخاستم حرفی بزنم که مانع رفتنم بشه ، قدمام و که تند کردم پشت سرم دوید و مچ دستم و کشید
+میشه بگی کجا داری میری!؟ چیشده خب!؟ من که دارم دق میکنم عاخه!
تلخ لبخند زدم
_دارم میرم تا دلیل خوشحالیِ یکی و بهش برگردونم
+چی!؟ دلیلِ خوشحالی کی!؟
_تو!... دارم میرم تا تورو با اونی که شاید قبلا بیشتر از من دوسش داری تنها بزارم ، دارم میرم دلیلِ دردِ قلب کسی نباشم!...
کاملا فهمید قضیه چیه و کلافه سر تکون داد
+این شوخیِ خوبی نیستا ، من کسی و بیشتر از تو دوس ندارم
_شوخی نکردم ، واقعا نمیخوام تورو از کسی دزدیده باشم
مچ دستم و ول کرد و انگشتاش و به دستم گره زد
+آره کیانا ، یچیزی و دزدیدی ، اما اون من نبودم ، تو دلم و دزدیدی برا همین نمیتونی الان من و بدون قلب بزاری بری!
سیل اشکام شدید تر شد ، دست کشید تو صورتم و جمله ی آخرش و بلند گفت تا اونی که این حرفا و بهم زد بشنوه :
+کیانا!... کسی نمیتونه آدم و به زور کنارِ خودش نگه داره و اگه دوسِت داره باید از آروم بودنت با بقیه خوشحال باشه
بعدم آروم تو گوشم گفت
+دیگه چشمات اشکی نشه ها!...
خندیدم و محکم بغش کردم
_دوسِت دارم دلیلِ خوشحالیم :)❤️
#کیانا_نوشت
1400/2/9
{خیال پردازیِ ذهنِ مریضِ من}
۱۶.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.