رمان.ترسناک بی صدا بمیر 3 📌 🃏
#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 3 📌 🃏
🎭 شب بیست و دوم ( فصل سوم )
این داستان: راز هتل . اتاق0☠
ملانیا چشمانش را به زمین دوخته بود جرئت نگاه کردن به چشمان اجساد سلاخی شده از سقف را نداشت...و مستقیم جلو می رفت به یک در رسید دری قهوه ای رنگ چوبی کهنه که دستگیره ای نداشت انگار باید آن را هل می داد....اما می ترسید....می ترسید بار دیگر با چیزی غیر طبیعی روبرو شود در را فشار داد با صدای جر جر باز شد یه کلید کنار در بود آن را فشار داد و لامپ قدیمی زرد رنگ اتاق روشن شد اتاق عجیبی بود پر از پرونده ....با کاغذ دیواری قرمز رنگ.....
در را بست کنار قفسه ی پرونده ها روی صندلی چرمی کهنه نشست یکی از پرونده ها را با پوشه ای سیاه رنگ برداشت روی جلدش نوشته بود:
12.3.1975
آن را باز کرد همان صفحه ی اول تصویر یک مرد روی آن نقش بسته بود به همراه یک زن عکس بسیار قدیمی بود انگار موسسان این هتل بودند....ادوارد و لورا فالند....با اشتیاق صفحه ی بعدی را باز کرد روی صفحه نوشته بود: کتابچه راهنما....
ملانیا هنوز گیج بود مدام صفحات را باز می کرد تا اینکه چشمش به یک تیتر درشت خورد....
ما نمی خواستیم اینطوری شود ولی اگر با آن روبرو شدید از صلیب هورا استفاده کنید.
ملانیا با خود می گفت؟؟با کی روبرو شیم؟ هورا چیه؟؟زیر تیتر را خواند
متن صفحه👇 👇
22اکتبر سال1974 بود من و ادوارد از مراسم عزاداری فرزندمان بازگشته بودیم به هتل ، ادوارد وارد یکی از اتاق های هتل شد اتاقی که فرزندمان سوزان علاقه ی زیادی به ان اتاق داشت او می گفت: دوست خیالی اش در آن اتاق زندگی می کند....
ادواراد وارد اتاق شد و در را قفل کرد من و تعدادی از خدمه ی هتل به دنبال او رفتیم و از او خواهش می کردیم در را باز کند....
ادوارد فریاد می زد و دوست خیالی سوزان را به تمسخر می گرفت و به آن فحش میداد...
زیرا دختر ما در همان اتاق خودکشی کرد و در یادداشت نوشته بود: اون دوست من نیست...
سپس ناگهان صداها قطع شد وقتی وارد شدیم ادوارد خودش را مانند سوزان از لوستر حلق آویز کرده بود....
ادامه در نظرات...
🎭 شب بیست و دوم ( فصل سوم )
این داستان: راز هتل . اتاق0☠
ملانیا چشمانش را به زمین دوخته بود جرئت نگاه کردن به چشمان اجساد سلاخی شده از سقف را نداشت...و مستقیم جلو می رفت به یک در رسید دری قهوه ای رنگ چوبی کهنه که دستگیره ای نداشت انگار باید آن را هل می داد....اما می ترسید....می ترسید بار دیگر با چیزی غیر طبیعی روبرو شود در را فشار داد با صدای جر جر باز شد یه کلید کنار در بود آن را فشار داد و لامپ قدیمی زرد رنگ اتاق روشن شد اتاق عجیبی بود پر از پرونده ....با کاغذ دیواری قرمز رنگ.....
در را بست کنار قفسه ی پرونده ها روی صندلی چرمی کهنه نشست یکی از پرونده ها را با پوشه ای سیاه رنگ برداشت روی جلدش نوشته بود:
12.3.1975
آن را باز کرد همان صفحه ی اول تصویر یک مرد روی آن نقش بسته بود به همراه یک زن عکس بسیار قدیمی بود انگار موسسان این هتل بودند....ادوارد و لورا فالند....با اشتیاق صفحه ی بعدی را باز کرد روی صفحه نوشته بود: کتابچه راهنما....
ملانیا هنوز گیج بود مدام صفحات را باز می کرد تا اینکه چشمش به یک تیتر درشت خورد....
ما نمی خواستیم اینطوری شود ولی اگر با آن روبرو شدید از صلیب هورا استفاده کنید.
ملانیا با خود می گفت؟؟با کی روبرو شیم؟ هورا چیه؟؟زیر تیتر را خواند
متن صفحه👇 👇
22اکتبر سال1974 بود من و ادوارد از مراسم عزاداری فرزندمان بازگشته بودیم به هتل ، ادوارد وارد یکی از اتاق های هتل شد اتاقی که فرزندمان سوزان علاقه ی زیادی به ان اتاق داشت او می گفت: دوست خیالی اش در آن اتاق زندگی می کند....
ادواراد وارد اتاق شد و در را قفل کرد من و تعدادی از خدمه ی هتل به دنبال او رفتیم و از او خواهش می کردیم در را باز کند....
ادوارد فریاد می زد و دوست خیالی سوزان را به تمسخر می گرفت و به آن فحش میداد...
زیرا دختر ما در همان اتاق خودکشی کرد و در یادداشت نوشته بود: اون دوست من نیست...
سپس ناگهان صداها قطع شد وقتی وارد شدیم ادوارد خودش را مانند سوزان از لوستر حلق آویز کرده بود....
ادامه در نظرات...
۴.۱k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.