★سختی★
★سختی★
پارت ۴۱....
بلافاصله به خاطر جثه ریزش از زیر دست اون آلفا رد شد و هرچند بیرحمانه ولی لگدی به کمر تهیونگ زد .
منتظر خشم ترسناکش بود ولی تهیونگ با لبخند بزرگی به سمتش برگشت .
تحت تاثیر قرار گرفته بود و قصدی توی پنهان ذوقش نداشت .
_خوبه بیبی ! فکر کنم نباید اینقدر بهت آسون بگیرم.
جونگکوک که حالا کمی اعتماد به نفس گرفته بود با لبخند حمله جدیدی کرد .
نقشه جدیدی نداشت و فقط به جلو رفت ولی کمتر از چند ثانیه کمر
باریکش بین بازوهای بزرگ تهیونگ اسیر شد و با پشت زمین افتاد .
تهیونگ چند قدم عقب رفت
_یالا جونگکوک ! از هوشت استفاده کن. پسر کوچیکتر با کمی مکث دوباره بلند شد و نفس عمیقی کشید.
تازه متوجه گرمای بیش از اندازه اتاق شد ولی اهمیتی نداد .
اصلا دلش نمیخواست دوباره ببازه.
نگاهی به میز گوشه اتاق انداخت جوری
که تهیونگ متوجه نگاهش نشه.
دوباره به سمتش هجوم برد و هربار سعی میکرد بیشتر خودشو به میز
برسونه؛خوشبختانه تهیونگ هم باهاش همکاری میکرد .
اینبار کنار میز بودن و داشت خودشو برای حمله جدید اماده میکرد هرچند هرلحظه نفس کشیدن براش سخت تر میشد .
بی توجه به حرفی که اول زده بود، کتشو دراورد و حالا فقط با تیشرتی که
به خاطر عرق کردن کمی به بدنش چسبیده بود جلوی تهیونگ ایستاده
بود .
نیشخندی روی لبای آلفا نشست ولی زیاد طولانی نشد و جونگکوک دوباره
حمله کرد .
دوباره همون حرکت تکراری و در رفتن از زیر دستای تهیونگ.
اینبار بدون اینکه لگدی بزنه روی میز رفت و قبل از برگشت اون آلفا به سمتش، از پشت بهش پرید و حتی خودش نفهمید چطور اون هیکل بزرگ رو نقش زمین کرده .
تهیونگ به پشت روی زمین افتاده بود و جونگکوک هم کاملا به موازات بدنش روی اون هیکل بزرگ بود .
حرکت سریع سینه ها و نفسای داغشون با هم ترکیب میشد .
تهیونگ به اون صورت قرمز شده نزدیک خودش با نیشخند نگاه میکرد .
خواست حرفی بزنه که جونگکوک بی مقدمه به حرف اومد .
+گرمه
تنفس نامنظم و دمای بالای اتاق ازش فرصت بلند شدن رو میگرفت .
با اینکه از حس پوست لخت و عرق کرده تهیونگ با بدن خودش حس معذب بودن میکرد ولی توانی براش نمونده بود .
تهیونگ از حالت نگاه و حرفش خنده ای کرد .
_درسته ! گرمه... خیلی
با تموم شدن حرفش دستاشو از زیر لباس به پهلوهای جونگکوک رسوند .
پسر کوچیکتر با حس دستای بزرگی روی پهلوش متعجب شد و خودشو از روی اون آلفا به پایین پرت کرد و کارش باعث پوزخند دوباره رئیسش شد .
چوقتی مطمئن شد که تهیونگ دوباره قصد لمسشو نداره سرشو به ارومی روی
زمین گذاشت و دوباره نگاهشو به سقف داد .
حالا میتونست کم کم متوجه همه چیز بشه.
اون دمای زیاد به خاطر اون لوله های قرمز شده بود .
ادامه دارد...
پارت ۴۱....
بلافاصله به خاطر جثه ریزش از زیر دست اون آلفا رد شد و هرچند بیرحمانه ولی لگدی به کمر تهیونگ زد .
منتظر خشم ترسناکش بود ولی تهیونگ با لبخند بزرگی به سمتش برگشت .
تحت تاثیر قرار گرفته بود و قصدی توی پنهان ذوقش نداشت .
_خوبه بیبی ! فکر کنم نباید اینقدر بهت آسون بگیرم.
جونگکوک که حالا کمی اعتماد به نفس گرفته بود با لبخند حمله جدیدی کرد .
نقشه جدیدی نداشت و فقط به جلو رفت ولی کمتر از چند ثانیه کمر
باریکش بین بازوهای بزرگ تهیونگ اسیر شد و با پشت زمین افتاد .
تهیونگ چند قدم عقب رفت
_یالا جونگکوک ! از هوشت استفاده کن. پسر کوچیکتر با کمی مکث دوباره بلند شد و نفس عمیقی کشید.
تازه متوجه گرمای بیش از اندازه اتاق شد ولی اهمیتی نداد .
اصلا دلش نمیخواست دوباره ببازه.
نگاهی به میز گوشه اتاق انداخت جوری
که تهیونگ متوجه نگاهش نشه.
دوباره به سمتش هجوم برد و هربار سعی میکرد بیشتر خودشو به میز
برسونه؛خوشبختانه تهیونگ هم باهاش همکاری میکرد .
اینبار کنار میز بودن و داشت خودشو برای حمله جدید اماده میکرد هرچند هرلحظه نفس کشیدن براش سخت تر میشد .
بی توجه به حرفی که اول زده بود، کتشو دراورد و حالا فقط با تیشرتی که
به خاطر عرق کردن کمی به بدنش چسبیده بود جلوی تهیونگ ایستاده
بود .
نیشخندی روی لبای آلفا نشست ولی زیاد طولانی نشد و جونگکوک دوباره
حمله کرد .
دوباره همون حرکت تکراری و در رفتن از زیر دستای تهیونگ.
اینبار بدون اینکه لگدی بزنه روی میز رفت و قبل از برگشت اون آلفا به سمتش، از پشت بهش پرید و حتی خودش نفهمید چطور اون هیکل بزرگ رو نقش زمین کرده .
تهیونگ به پشت روی زمین افتاده بود و جونگکوک هم کاملا به موازات بدنش روی اون هیکل بزرگ بود .
حرکت سریع سینه ها و نفسای داغشون با هم ترکیب میشد .
تهیونگ به اون صورت قرمز شده نزدیک خودش با نیشخند نگاه میکرد .
خواست حرفی بزنه که جونگکوک بی مقدمه به حرف اومد .
+گرمه
تنفس نامنظم و دمای بالای اتاق ازش فرصت بلند شدن رو میگرفت .
با اینکه از حس پوست لخت و عرق کرده تهیونگ با بدن خودش حس معذب بودن میکرد ولی توانی براش نمونده بود .
تهیونگ از حالت نگاه و حرفش خنده ای کرد .
_درسته ! گرمه... خیلی
با تموم شدن حرفش دستاشو از زیر لباس به پهلوهای جونگکوک رسوند .
پسر کوچیکتر با حس دستای بزرگی روی پهلوش متعجب شد و خودشو از روی اون آلفا به پایین پرت کرد و کارش باعث پوزخند دوباره رئیسش شد .
چوقتی مطمئن شد که تهیونگ دوباره قصد لمسشو نداره سرشو به ارومی روی
زمین گذاشت و دوباره نگاهشو به سقف داد .
حالا میتونست کم کم متوجه همه چیز بشه.
اون دمای زیاد به خاطر اون لوله های قرمز شده بود .
ادامه دارد...
۹۰۸
۰۱ دی ۱۴۰۳