★سختی★
★سختی★
پارت ۴۲....
با چشمای کمی درشت شده دوباره به سمت تهیونگ برگشت .
+چرا اینکارو کردی؟
پسر بزرگتر که حالا دیگه تقریبا ایستاده بود جوابشو داد:
_باید به شرایط سخت عادت کنی.
دیگه نمیخواست سوال بپرسه. نمیدونست از این رفتارای تهیونگ خوشحال باشه یا ناراحت.
اون لعنتی حتی نمیگفت هدفش چیه و چی تو سرش میگذره .
دوباره به سمت کیبورد رفت و مثل سری اول خیلی سریع کارشو انجام
داد .
_پاشو
دستوری و خشک گفت و جونگکوک که از این تغییر ناگهانی تعجب کرده
بود سریع بلند شد .
_50تا شنا...سریع
برای بار چندم توی اون چند دقیقه چشمای پسرکوچیکتر از تعجب باز شد .
+اینکارو نباید قبل از مبارزه انجام میدادیم؟
_اولا که قرار نیست من انجام بدم و دوم اینکه تو فقط باید دستوراتمو اطاعت کنی!
لحن خشک تهیونگ کم کم داشت به اون پسر کوچولو حس بدی میداد.
هیچوقت اینقدر خشک باهاش برخورد نکرده بود و این براش ناخوشایند
بود .
بدون حرفی دوباره روی زمین نشست و شروع به شنا رفتن کرد .
بازوهای ضعیفش تحمل این تعداد رو نداشت ولی نمیخواست خودشو
ضعیف نشون بده .
تا شنای آخر رو با فاصله زمانی چند ثانیه انجام میداد .
صورتش کامل توی هم رفته و نفسش به شماره افتاده بود .
به محض شنیدن عدد 50از زبون اون الفای خشن خودشو روی زمین پرت
کرد .
استراحت لحظه ای بدنش لبخند روی لبش اورد.
میتونست کم شدن دمای اتاق رو حس کنه .
با اینکه هنوزم به شدت گرمش بود و عرق میکرد ولی مطمئن بود دمای
اتاق کم شده .
ادامه دارد...
فردا دوپارت از عشقی که بهم دادی میزارم❤
ناشناسم پر کنیددددددددد
پارت ۴۲....
با چشمای کمی درشت شده دوباره به سمت تهیونگ برگشت .
+چرا اینکارو کردی؟
پسر بزرگتر که حالا دیگه تقریبا ایستاده بود جوابشو داد:
_باید به شرایط سخت عادت کنی.
دیگه نمیخواست سوال بپرسه. نمیدونست از این رفتارای تهیونگ خوشحال باشه یا ناراحت.
اون لعنتی حتی نمیگفت هدفش چیه و چی تو سرش میگذره .
دوباره به سمت کیبورد رفت و مثل سری اول خیلی سریع کارشو انجام
داد .
_پاشو
دستوری و خشک گفت و جونگکوک که از این تغییر ناگهانی تعجب کرده
بود سریع بلند شد .
_50تا شنا...سریع
برای بار چندم توی اون چند دقیقه چشمای پسرکوچیکتر از تعجب باز شد .
+اینکارو نباید قبل از مبارزه انجام میدادیم؟
_اولا که قرار نیست من انجام بدم و دوم اینکه تو فقط باید دستوراتمو اطاعت کنی!
لحن خشک تهیونگ کم کم داشت به اون پسر کوچولو حس بدی میداد.
هیچوقت اینقدر خشک باهاش برخورد نکرده بود و این براش ناخوشایند
بود .
بدون حرفی دوباره روی زمین نشست و شروع به شنا رفتن کرد .
بازوهای ضعیفش تحمل این تعداد رو نداشت ولی نمیخواست خودشو
ضعیف نشون بده .
تا شنای آخر رو با فاصله زمانی چند ثانیه انجام میداد .
صورتش کامل توی هم رفته و نفسش به شماره افتاده بود .
به محض شنیدن عدد 50از زبون اون الفای خشن خودشو روی زمین پرت
کرد .
استراحت لحظه ای بدنش لبخند روی لبش اورد.
میتونست کم شدن دمای اتاق رو حس کنه .
با اینکه هنوزم به شدت گرمش بود و عرق میکرد ولی مطمئن بود دمای
اتاق کم شده .
ادامه دارد...
فردا دوپارت از عشقی که بهم دادی میزارم❤
ناشناسم پر کنیددددددددد
۴۳۹
۰۲ دی ۱۴۰۳