خال سیاه عربی
دروازه های تونل بتن مسطح است، با سطحی یکدست و صیقلی که بر آن بر اثر رفت و آمدِ ماشین، دوده ای سیاه و کربنی نشسته و همین شده بستری برای ارضای میل جاودانگی انسان. حاجی های خوشمزه هرکسی چیزی با انگشت روی دیواره ی تونل نوشته و اسمی از خودش یا عزیزی در خاطرش، بر دیواره ی تونل حک کرده است... یک چیزی توی سرم وول می خورد. یک سطح دوده ی تمیز پیدا می کنم و سر می گردانم و خوش خط و با سلیقه می نویسم: «فقط حیدر امیرالمومنین است».
از دیوار فاصله می گیرم و به تماشای نام زیبایش. سیر نگاه نامش نشده ام که مردی کپل و و قد کوتاه، عصبانی وارد زاویه ی دیدم می شود و یک چیزهایی می گوید. دستش به جایی که نوشته ام، نمی رسد. هی می پرد و در هر پرش، دستش را مثل برف پاک کنِ جیغ جیغوی ماشین یک حرکت می دهد و امیرالمؤمنین را پاک می کند.
نخودی می خندم. تمام هیکلش دوده ی خالی شده. دشداشه ی سفیدش را باید بیاندازد توی آشغالی. دست هایش مثل دست های کارگران معدن زغال سنگ، سیاه شده. بعد به عربی یک چیزهایی می گوید که احتمالاً فحش است و ان شاالله به من. مرد کپل توی جمعیت گم میشود و میرود.
زل میزنم به امیرالمومنینِ پاکشده. بغض دارم و میخندم. با خودم می گویم همه ی تاریخ همین بوده. در طول تاریخ هرکس با تو و بچه هایت درافتاده، رو سیاهی اش به خودش مانده.
امیرالمؤمنین نصفه نیمه را مرمت می کنم و از دور، کفِ دستم یک بوسه می کارم و فوت می کنم سمت نامش که پروانه شود برود بنشیند روی لام علی. هندزفری می گذارم آهنگ سریال امام علی (علیه السلام) را دانلود می کنم و تا هتل اشک می ریزند: آن یار که عاشق جمالش شده ام...هم نزد وی است و رقیه و تریاکم... فردا عید غدیر است. آقا جان غدیرتان مبارک.
پ.ن: الحمد الله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیر المومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام....
پ.ن۲: آمد پیش علامه امینی، صاحب الغدیر و گفت هزار و چهارصد سال پیش یک جنگی شده حسین را کشته اند ، تمام شده رفته. چه خبرتان است؟
چرا شلوغش می کنید،خیابان می بندید، دسته راه می اندازید، بازار تعطیل می کنید؟
علامه اشک ریخت، دستی به محاسنش کشید و گفت همان یک بار در غدیر که شلوغش نکردیم و حق را خوردند، برای هفت پشتمان بس است. غدیر را هم مثل عاشورا شلوغش می کردیم، وضعمان این نبود. حسین را شلوغش می کنیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
پ.ن۳: عاشق سفرنامه ام، و از وقتی دلم حج خواست از سفرنامه های حج خواندن کلی لذت می برم، واقعا کتاب عالی ای بود
پ.ن۴: عیدتون مبارک باشه خیلی
#کتاب
#خال_سیاه_عربی
#حامد_عسگری
سفرنامه ی #حج
#انتشارات_امیرکبیر
از دیوار فاصله می گیرم و به تماشای نام زیبایش. سیر نگاه نامش نشده ام که مردی کپل و و قد کوتاه، عصبانی وارد زاویه ی دیدم می شود و یک چیزهایی می گوید. دستش به جایی که نوشته ام، نمی رسد. هی می پرد و در هر پرش، دستش را مثل برف پاک کنِ جیغ جیغوی ماشین یک حرکت می دهد و امیرالمؤمنین را پاک می کند.
نخودی می خندم. تمام هیکلش دوده ی خالی شده. دشداشه ی سفیدش را باید بیاندازد توی آشغالی. دست هایش مثل دست های کارگران معدن زغال سنگ، سیاه شده. بعد به عربی یک چیزهایی می گوید که احتمالاً فحش است و ان شاالله به من. مرد کپل توی جمعیت گم میشود و میرود.
زل میزنم به امیرالمومنینِ پاکشده. بغض دارم و میخندم. با خودم می گویم همه ی تاریخ همین بوده. در طول تاریخ هرکس با تو و بچه هایت درافتاده، رو سیاهی اش به خودش مانده.
امیرالمؤمنین نصفه نیمه را مرمت می کنم و از دور، کفِ دستم یک بوسه می کارم و فوت می کنم سمت نامش که پروانه شود برود بنشیند روی لام علی. هندزفری می گذارم آهنگ سریال امام علی (علیه السلام) را دانلود می کنم و تا هتل اشک می ریزند: آن یار که عاشق جمالش شده ام...هم نزد وی است و رقیه و تریاکم... فردا عید غدیر است. آقا جان غدیرتان مبارک.
پ.ن: الحمد الله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیر المومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام....
پ.ن۲: آمد پیش علامه امینی، صاحب الغدیر و گفت هزار و چهارصد سال پیش یک جنگی شده حسین را کشته اند ، تمام شده رفته. چه خبرتان است؟
چرا شلوغش می کنید،خیابان می بندید، دسته راه می اندازید، بازار تعطیل می کنید؟
علامه اشک ریخت، دستی به محاسنش کشید و گفت همان یک بار در غدیر که شلوغش نکردیم و حق را خوردند، برای هفت پشتمان بس است. غدیر را هم مثل عاشورا شلوغش می کردیم، وضعمان این نبود. حسین را شلوغش می کنیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
پ.ن۳: عاشق سفرنامه ام، و از وقتی دلم حج خواست از سفرنامه های حج خواندن کلی لذت می برم، واقعا کتاب عالی ای بود
پ.ن۴: عیدتون مبارک باشه خیلی
#کتاب
#خال_سیاه_عربی
#حامد_عسگری
سفرنامه ی #حج
#انتشارات_امیرکبیر
۴۶.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.