پی نوشت

پی نوشت:

حاج صادق می خوند و اشک بود و اشک بود و اشک... :
" ای #لشکرصاحب_زمان ،
#آماده باش، #آماده باش! "
پاشد بره، نمی دونم کجا، اما صدای پول خورد تو جیبش بلند شد.
دست کرد تو جیبش. پولا رو درآورد و پرت کرد وسط بیابون.
اومدم بگم که گفت:
این پولا نمیذاره ما #آماده باشیم. دیگه هم به دردم نمی خورن. اونجا، خدا حاکمه!
وقتی آوردنش عقب، فقط یه عکس #امام به سینه اش آویزان بود.

#شهید #بسیجی #بسیج #فکر_نو
دیدگاه ها (۱)

کودکی که اولین #سرمشق دفترش #بــابــا بوده، #الگوی_زندگی اش ...

هر کس به اتاقش می آمد از پشت میز بلد می شد و در جلو فرد می ن...

یادی از شهدای مدافع حرم حضرت زینب سلام الله و حافظان امنیت ح...

آن روز ها یا #زیارت یا #شهادت شع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط