فرشته امید از پشت سرم اومد بیرون و جلوی صورتم ایستاد و گف
فرشته امید از پشت سرم اومد بیرون و جلوی صورتم ایستاد و گفت:البته که میتونی!
مبینا:هی!تو از کجا پیدات شد؟!چطور فهمیدی چی تو سرم میگذره؟!
از حالا فرشته در اومد به انسان و جلوم وایساد و دستشو روی شونم گذاشت
فرشته امید:ببین من توی ذهن و افکارتم.و خونم اینجاست(با انگشتش به پیشونیم اشاره کرد)ادامه داد:هرچیزی که تو ذهت میگی رو میشنوم و بعضی وقتا میام سراغت.اونجا فرشته های دیگه ای هم هستن.فرشته کارهای خوب و بد هست فرشته امید و نامیدی هست و حتی فرشته ای هست که وقتی نمیدونی باید چیکار کنی ندای درونت رو بهت میرسونه.تو فرشته هستی ولی به نوع خودت.نه مثل اون.اگه بخوایم باهم مقایسه کنیم شما دوتارو،تو دختری اون پسر،تو با اینکه دختر هستی قوی و حاضر جوابی.خودت اینا و یاد گرفتی ولی اون چون پسره این چیزا تو ذاتش هست.تو از دوستات و همجنس هات دفاع میکنی ولی اون از همنوع هاش؛یعنی هم دختر و هم پسر و این ربطی به علاقش به اون فرد نداره.فقط از روی ندای درونش تو اون لحظه عمل میکنه و احساساتش.ولی تونه.تو بر اساس منطق و موقعیت تصمیم میگیری که چیکار کنی موقعیت هایی که واست پیش میاد به ایندشم فکر کردی.پس ببین!توهم یه پا فرشته ای!
دستاشو گرفتم و گفتم:ممنون فرشته ی امید.اسم خوبی داری چون واقعا امید بخشی!
یهو مثل دود محو شد بدون اینکه چیزی بگه.دستامو اوردم پایین و رفتم سمت اتاقم تا لباس عوض کنم و به کارام مشغول شم.اول یکم اطرافو مرتب کردم بعدم رفتم سراغ تمرینات کاراتم.یکم جاخالی دادن هم تمرین کردم.بعدم رفتم سراغ اشپزی.ساعت نه شب بود پاستا درست کردم ساعت نه و سی اماده شد ریختم بشقاب و رفتم جلو تلویزیون نشستم و خوردم.دقیقا چند ثانیه بعد از اینکه نشستم سه چهار تا پیامک اومد بعدم دوبار تک زنگ خورد سریع بشقابو گذاشتم کنار و بدو رفتم سمت گوشیم.وقتی برداشتم دیدم چهار تا پیام علی فرستاده باز کردم.
مبینا:چییییییی؟!!!*داد
مبینا:نه نه نه نه نهههه لعنتی!*داد
مبینا:چیکار کنم چجوری خخودموو ازین مهلکه نجات بدم؟*بلند فکر کردن
ویدیو چک پیام ها
مبینا!!!
فرار کن!!
نیما تو کره اس(نیما دوس پسرشه و دوست علی علی هم از اینکه باهم رلن خبر داره)
گوشیتو هک کرده(نیما هکره)و پیدات کرده الان داره میاد اونجا باید فرار کنی برو پیش جیمین هرچیزی که میتونه از سرنخ بهش بده ازبین ببر فقط شمارتو بردار و گوشیتو هم بشکن
پایان ویدیو چک
سریع رفتم و لباس پوشیدم هرچیزی که میتونست از روش بفهمه کجام شکستم و مخفی کردم عکسای جیمین هم مخفی کردم تا نفهمه که میرم اونجا.سریع کیفو گوشیو یه مقدار هم از پولم برداشتم با کارتم.زنگ زدم به جیمین گفتم که دارم میرم اونجا در حال دوییدن.یجا یه کوچه باریک بود سریع رفتم توش سیمکارت هامو در اوردم با مموریم چون همیشه مجبورم بخاطر اون عوضی گوشیمو بشکنم همه عکس و فیلم و...پاک میشه برا همین مموری میزارم گوشیمو خاموش کردم و گفتم:خیلی دوست داشتم و خیلی چیزا داشتم ازت ولی باید اینکارو کنم.خودمم نمیخوام ولی مجبورم.
قاب گوشیو در اورد انداختم سطل زباله جوری که دیده نشه چشمامو بستم و گوشیمو محکم کوبیدم زمین با پام چند بار روش کوبیدم بعدم لاشه اش رو برداشتمو ریختم توی سطل.سیمکارت هامو گذاشتم تو کیفم و بدو بدو به سمت خونه جیمین اینا حرکت کردم قبلا ادرس رو کاغذ نوشته بودم الان تو کیفم بود در اوردم و سریع دوییدم.دقیقا سرکوچه بودم که یه نفر شبیه جن پشت سرم ظاهر شد و دنبالم میومد دو تای دیگه هم اضافه شدن.جیغ کشیدم و فرشته امید رو صدا کردم
فرشته امید:چیشده؟!
مبینا:کمکم کن!اونایی که پشت سرم هستن...
فرشته امید:باشه
دستاشو مثل جادو گرا تکون داد و بعدش بهم گفت:وایسا و پشت سرتو نگاه کن
مبینا:اگه وایسم...اطمینان میکنی که چیزی نمیشه؟..
فرشته امید:اوهوم😊
وایسادمو پشتمو نگاه کردم چندین متر عقب تر مثل مجسمه شده بودن
مبینا:ممنون فرشته امید
فرشته امید:من همراهیت میکنم تا اونجا
به شکل ساجده در اومدو کنارم راه میرفت
مبینا:هنوزم تو خطریم
فرشته امید:چرا اونا که دنبالمون نمیان؟!
مبینا:از دست اونا راحت شدیم ولی گیر یکی بدتر افتادیم.که دقیقا چند متر جلو تر وایساده!*داد
سریع کشیدمش به عقب و دوییدیم اونم دنبالمون میومد.
فرشته امید از حالت شبح در اومد و انسان شد دوتا بال بزرگ پشتش درست شد از پشت منو گرفت و پرواز کرد و رفت روی یه ساختمان بلند.
مبینا:ممنون با اینکه شبح بودی ولی نجاتم دادی!
فرشته امید:......
مبینا:هی!تو از کجا پیدات شد؟!چطور فهمیدی چی تو سرم میگذره؟!
از حالا فرشته در اومد به انسان و جلوم وایساد و دستشو روی شونم گذاشت
فرشته امید:ببین من توی ذهن و افکارتم.و خونم اینجاست(با انگشتش به پیشونیم اشاره کرد)ادامه داد:هرچیزی که تو ذهت میگی رو میشنوم و بعضی وقتا میام سراغت.اونجا فرشته های دیگه ای هم هستن.فرشته کارهای خوب و بد هست فرشته امید و نامیدی هست و حتی فرشته ای هست که وقتی نمیدونی باید چیکار کنی ندای درونت رو بهت میرسونه.تو فرشته هستی ولی به نوع خودت.نه مثل اون.اگه بخوایم باهم مقایسه کنیم شما دوتارو،تو دختری اون پسر،تو با اینکه دختر هستی قوی و حاضر جوابی.خودت اینا و یاد گرفتی ولی اون چون پسره این چیزا تو ذاتش هست.تو از دوستات و همجنس هات دفاع میکنی ولی اون از همنوع هاش؛یعنی هم دختر و هم پسر و این ربطی به علاقش به اون فرد نداره.فقط از روی ندای درونش تو اون لحظه عمل میکنه و احساساتش.ولی تونه.تو بر اساس منطق و موقعیت تصمیم میگیری که چیکار کنی موقعیت هایی که واست پیش میاد به ایندشم فکر کردی.پس ببین!توهم یه پا فرشته ای!
دستاشو گرفتم و گفتم:ممنون فرشته ی امید.اسم خوبی داری چون واقعا امید بخشی!
یهو مثل دود محو شد بدون اینکه چیزی بگه.دستامو اوردم پایین و رفتم سمت اتاقم تا لباس عوض کنم و به کارام مشغول شم.اول یکم اطرافو مرتب کردم بعدم رفتم سراغ تمرینات کاراتم.یکم جاخالی دادن هم تمرین کردم.بعدم رفتم سراغ اشپزی.ساعت نه شب بود پاستا درست کردم ساعت نه و سی اماده شد ریختم بشقاب و رفتم جلو تلویزیون نشستم و خوردم.دقیقا چند ثانیه بعد از اینکه نشستم سه چهار تا پیامک اومد بعدم دوبار تک زنگ خورد سریع بشقابو گذاشتم کنار و بدو رفتم سمت گوشیم.وقتی برداشتم دیدم چهار تا پیام علی فرستاده باز کردم.
مبینا:چییییییی؟!!!*داد
مبینا:نه نه نه نه نهههه لعنتی!*داد
مبینا:چیکار کنم چجوری خخودموو ازین مهلکه نجات بدم؟*بلند فکر کردن
ویدیو چک پیام ها
مبینا!!!
فرار کن!!
نیما تو کره اس(نیما دوس پسرشه و دوست علی علی هم از اینکه باهم رلن خبر داره)
گوشیتو هک کرده(نیما هکره)و پیدات کرده الان داره میاد اونجا باید فرار کنی برو پیش جیمین هرچیزی که میتونه از سرنخ بهش بده ازبین ببر فقط شمارتو بردار و گوشیتو هم بشکن
پایان ویدیو چک
سریع رفتم و لباس پوشیدم هرچیزی که میتونست از روش بفهمه کجام شکستم و مخفی کردم عکسای جیمین هم مخفی کردم تا نفهمه که میرم اونجا.سریع کیفو گوشیو یه مقدار هم از پولم برداشتم با کارتم.زنگ زدم به جیمین گفتم که دارم میرم اونجا در حال دوییدن.یجا یه کوچه باریک بود سریع رفتم توش سیمکارت هامو در اوردم با مموریم چون همیشه مجبورم بخاطر اون عوضی گوشیمو بشکنم همه عکس و فیلم و...پاک میشه برا همین مموری میزارم گوشیمو خاموش کردم و گفتم:خیلی دوست داشتم و خیلی چیزا داشتم ازت ولی باید اینکارو کنم.خودمم نمیخوام ولی مجبورم.
قاب گوشیو در اورد انداختم سطل زباله جوری که دیده نشه چشمامو بستم و گوشیمو محکم کوبیدم زمین با پام چند بار روش کوبیدم بعدم لاشه اش رو برداشتمو ریختم توی سطل.سیمکارت هامو گذاشتم تو کیفم و بدو بدو به سمت خونه جیمین اینا حرکت کردم قبلا ادرس رو کاغذ نوشته بودم الان تو کیفم بود در اوردم و سریع دوییدم.دقیقا سرکوچه بودم که یه نفر شبیه جن پشت سرم ظاهر شد و دنبالم میومد دو تای دیگه هم اضافه شدن.جیغ کشیدم و فرشته امید رو صدا کردم
فرشته امید:چیشده؟!
مبینا:کمکم کن!اونایی که پشت سرم هستن...
فرشته امید:باشه
دستاشو مثل جادو گرا تکون داد و بعدش بهم گفت:وایسا و پشت سرتو نگاه کن
مبینا:اگه وایسم...اطمینان میکنی که چیزی نمیشه؟..
فرشته امید:اوهوم😊
وایسادمو پشتمو نگاه کردم چندین متر عقب تر مثل مجسمه شده بودن
مبینا:ممنون فرشته امید
فرشته امید:من همراهیت میکنم تا اونجا
به شکل ساجده در اومدو کنارم راه میرفت
مبینا:هنوزم تو خطریم
فرشته امید:چرا اونا که دنبالمون نمیان؟!
مبینا:از دست اونا راحت شدیم ولی گیر یکی بدتر افتادیم.که دقیقا چند متر جلو تر وایساده!*داد
سریع کشیدمش به عقب و دوییدیم اونم دنبالمون میومد.
فرشته امید از حالت شبح در اومد و انسان شد دوتا بال بزرگ پشتش درست شد از پشت منو گرفت و پرواز کرد و رفت روی یه ساختمان بلند.
مبینا:ممنون با اینکه شبح بودی ولی نجاتم دادی!
فرشته امید:......
۵.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.