کنار هم نشسته بودیم زل زده بودیم به آسمون

کنار هم نشسته بودیم زل زده بودیم به آسمون
پرسید از چی میترسی؟
نگاش کردم و گفتم از تنهایی؛
بغلم کرد..
پرسید الان چی؟
گفتم هنوزم از تنهایی
اما حالا بیشتر
خیلی بیشتر :)
#
دیدگاه ها (۱)

گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت...

‌‏شمالها عیونک نستنیویا مرایه الغرتک هیچوعفتنی؟گمت أشوفک تهو...

‌‏شـایـف مـن تـهـز حـسـراتـک الـگـاعومامـش بشـر گـدهـا یصیـر...

💫

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

black flower(p,243)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط