کنار هم نشسته بودیم زل زده بودیم به آسمون پرسید از چی میترسی؟ نگاش کردم و گفتم از تنهایی؛ بغلم کرد.. پرسید الان چی؟ گفتم هنوزم از تنهایی اما حالا بیشتر خیلی بیشتر :) #
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.