part27
part27
دوهفته بعد:
تارا-توخونه نشسته بودم داشتم
فیلم میدیم
نیکا زنگ زد
نیکا-سلام
تارا-چطوری
نیکا-حوبم
فقط یچیزی
نکنه این جاناعه اومدههه
دیگه مارومحل نمیزاری هاااا
تارا-گمشو باباااا
نیکا-تارا دلم واست تنگ شده
تارا-پانشی بیایی
من یهوکرونا داشته میمش اون بچه میگیره
نیکا-خفشوووو
بابا من پوسیدم تواین خونه
تارا-خیلی خوببب
یک ساعت بعد:
نیکا-سلاممممممم
وایییی تارا چقد تواین مدت فرق کردی
زیر چشاشوووو
یچکارداری میکنی باخودت اخههه
بیا بغلممم
تارا-دلم برات تنگ شده بودا
نیکا-من بیشتر
تارا-بشین برات قهوه بیارم
نیکا-اوکی
چخبر چطوری
تارا-بدنیستم
نیکا-این مدت افاقای زیادی افتاده هاا
همش وعلی بم کفت
دختر توخیلی صبور و قوی هستیااا
تارا-چیبگم
نازلی چطوره
نیکا-خوبه
یادت نره فنجونت و برعکس کنی فال بگریممم
تارا-چشممممممم
نیکا-بزار ببینم توفنجونت چی هست
یه راه طولانی میبینم
الوش خیلی روشنه ولی بد تاریک میشه
اونقد که اخرش معلوم نیس
تارا-یعنی چیییی
نیکا-عاممم خوب...
------------------------------------------------------------------------------------------
یک سال بعد:
تارا-علی میگم الان که کرونا اروم تر شده بنطرت برم
دوباره پیکارای مهاجرتم
من واقعا دوست دارم مدرکم و تو روسیه بگیرم
علی-میخوای من و تنها بزاری؟!
تارا-علییی
توکه میدونی من جقد دوست دارم برم
بدشم فقط یهساله بدبرمیگرم
علی-اگه رفتی و یه اقایی دلت و برد چی؟
تارا-خیلی بیمزه ای
دلمن و تو بردی
دیکه دلی ندارم که بخواد کسیم ببره
علی-قربونت بشممم من
اصلا منم ابت میام
تارا-علی چرا داری ک*ص میگی
اخه کجا بیاییی
کجاااا
تواستودیوت اینجاست
تواونجا چطور میخوای کارکنی هااا
من و حرص میدییی همششش
علی-خیلی خوب حالا ولی...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
دوهفته بعد:
تارا-توخونه نشسته بودم داشتم
فیلم میدیم
نیکا زنگ زد
نیکا-سلام
تارا-چطوری
نیکا-حوبم
فقط یچیزی
نکنه این جاناعه اومدههه
دیگه مارومحل نمیزاری هاااا
تارا-گمشو باباااا
نیکا-تارا دلم واست تنگ شده
تارا-پانشی بیایی
من یهوکرونا داشته میمش اون بچه میگیره
نیکا-خفشوووو
بابا من پوسیدم تواین خونه
تارا-خیلی خوببب
یک ساعت بعد:
نیکا-سلاممممممم
وایییی تارا چقد تواین مدت فرق کردی
زیر چشاشوووو
یچکارداری میکنی باخودت اخههه
بیا بغلممم
تارا-دلم برات تنگ شده بودا
نیکا-من بیشتر
تارا-بشین برات قهوه بیارم
نیکا-اوکی
چخبر چطوری
تارا-بدنیستم
نیکا-این مدت افاقای زیادی افتاده هاا
همش وعلی بم کفت
دختر توخیلی صبور و قوی هستیااا
تارا-چیبگم
نازلی چطوره
نیکا-خوبه
یادت نره فنجونت و برعکس کنی فال بگریممم
تارا-چشممممممم
نیکا-بزار ببینم توفنجونت چی هست
یه راه طولانی میبینم
الوش خیلی روشنه ولی بد تاریک میشه
اونقد که اخرش معلوم نیس
تارا-یعنی چیییی
نیکا-عاممم خوب...
------------------------------------------------------------------------------------------
یک سال بعد:
تارا-علی میگم الان که کرونا اروم تر شده بنطرت برم
دوباره پیکارای مهاجرتم
من واقعا دوست دارم مدرکم و تو روسیه بگیرم
علی-میخوای من و تنها بزاری؟!
تارا-علییی
توکه میدونی من جقد دوست دارم برم
بدشم فقط یهساله بدبرمیگرم
علی-اگه رفتی و یه اقایی دلت و برد چی؟
تارا-خیلی بیمزه ای
دلمن و تو بردی
دیکه دلی ندارم که بخواد کسیم ببره
علی-قربونت بشممم من
اصلا منم ابت میام
تارا-علی چرا داری ک*ص میگی
اخه کجا بیاییی
کجاااا
تواستودیوت اینجاست
تواونجا چطور میخوای کارکنی هااا
من و حرص میدییی همششش
علی-خیلی خوب حالا ولی...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.