P15
میونگ سو:ببخشید که نمیتونم بدرقت کنم اخه این شاهکاریه که تو و گروهت کردی باید استراحت کنم
جونگ کوک میره سوار ماشینش میشه میره خونش که صدای گلوله میاد و بیونگ از اتاق شکنجه میاد بیرون
میونگ سو:چی شد چرا انقدر طولش دادی
بیونگ:زیادی حرف میزد
بیونگ زخم میونگ سو رو بست و به میونگ سو کمک کرد بره تو اتاقش و بخوابه میونگ سو وقتی میخوابه خواب گذشتش رو میبینه که داره از ناپدریش کتک میخوره برای اینکه نتونسته با اسلحه به هدفی که تایین شده بود بزنه یه دفعه از خواب بیدار میشه یاد گذشتش میوفته وقتی که باباش زنده بود وقتی اون هنوز نمرده بود چه زندگی خوبی داشتن
فلش بک
باباش یه ادم پولداری بود مافیا نبود وقتی باباش مرد همه مال منال به اون رسید چون تک فرزند بود وقتی باباش مرد مادرش رفت با ناپدریش ازدواج کرد ناپدریش بخاطر پول هایی چه میونگ سو داشت با مادر ازدواج کرد اما میونگ سو نمیتونست تا ۱۸ سالگیش به اون پول دست بزنه برای همین ناپدریش همش مادر و اونو کتک میزد تا وقتی ۱۸ سالش شد ازش پول رو بگیره اما اون موقع میونگ سو فقط ۷ سالش بود ناپدریشم یه پسر داشت که ۵ سالش بود وقتی میونگ سو شد ۱۴ سالش برادر ناتنیش که اسمش جونگ سوهو بود رفت امریکا برای درس خوندن اما میونگ سو همین جا درسش رو ادامه داد وقتی یکم بزرگ تر شد ۱۷سالش شد ناپدریش بهش تیراندازی یاد داد اگه به هدف نمیزد کتک میخورد و تنبیه میشد شاید براتون سوال بشه که وقتی که مافیا شد چرا ناپدریش رو نکشت چون اون هر روز با جون مامانش تهدیدش میکرد و مامانشم عاشقش بود مامانشم بهش گفته بود که اگع اونو بکشه شیرش رو حلالش نمیکنه
پایان فلش بک
بلند شد که بره تو آشپزخونه اب بخوره پارچ رو از داخل یخچال در میاره یه لیوان از داخل کابینت میاره اب رو میریزه داخلش لیوان هنوز به لبش نرسیده از پنجره آشپزخونه که در پشتی حیاط رو نشون میده چند نفر رو میبینه که دارن یه نفر رو به زور سوار یه ون مشکی میکنن بیشتر که دقت میکنه میبینه اون بیونگه دارن بیونگ رو میدزدن اما چرا دارن بیونگ رو میدزدن سریع از در حال میره بیرون وقتی میرسه به در پشتی اونا دیگه رفتن فقط پلاکش معلومه میونگ سو پلاکش رو حفظ میکنه سریع میره داخل اتاق کارش یه کاغذ و خودکار میاره سریع پلاک رو مینویسه روش تا یادش نره
پرش زمانی فردا صبح
تا خود صبح خوابش نبرد تو اتاق کارش بود
میونگ سو ویو:
اخه نمیفهمم چرا باید بیونگ رو ببرن این چند وقتم که کسی باهام کاری نداشته که بخوام تلافی کنم اونم بیاد بیونگ رو بدزده
پایان میونگ سو ویو
صدای تلفنش میاد شماره ناشناس
میونگ سو:شما(با لحن عصبی)
صدای ناشناس:فکر میکردم صدای منو بشناسی(با پوزخد)
جونگ کوک میره سوار ماشینش میشه میره خونش که صدای گلوله میاد و بیونگ از اتاق شکنجه میاد بیرون
میونگ سو:چی شد چرا انقدر طولش دادی
بیونگ:زیادی حرف میزد
بیونگ زخم میونگ سو رو بست و به میونگ سو کمک کرد بره تو اتاقش و بخوابه میونگ سو وقتی میخوابه خواب گذشتش رو میبینه که داره از ناپدریش کتک میخوره برای اینکه نتونسته با اسلحه به هدفی که تایین شده بود بزنه یه دفعه از خواب بیدار میشه یاد گذشتش میوفته وقتی که باباش زنده بود وقتی اون هنوز نمرده بود چه زندگی خوبی داشتن
فلش بک
باباش یه ادم پولداری بود مافیا نبود وقتی باباش مرد همه مال منال به اون رسید چون تک فرزند بود وقتی باباش مرد مادرش رفت با ناپدریش ازدواج کرد ناپدریش بخاطر پول هایی چه میونگ سو داشت با مادر ازدواج کرد اما میونگ سو نمیتونست تا ۱۸ سالگیش به اون پول دست بزنه برای همین ناپدریش همش مادر و اونو کتک میزد تا وقتی ۱۸ سالش شد ازش پول رو بگیره اما اون موقع میونگ سو فقط ۷ سالش بود ناپدریشم یه پسر داشت که ۵ سالش بود وقتی میونگ سو شد ۱۴ سالش برادر ناتنیش که اسمش جونگ سوهو بود رفت امریکا برای درس خوندن اما میونگ سو همین جا درسش رو ادامه داد وقتی یکم بزرگ تر شد ۱۷سالش شد ناپدریش بهش تیراندازی یاد داد اگه به هدف نمیزد کتک میخورد و تنبیه میشد شاید براتون سوال بشه که وقتی که مافیا شد چرا ناپدریش رو نکشت چون اون هر روز با جون مامانش تهدیدش میکرد و مامانشم عاشقش بود مامانشم بهش گفته بود که اگع اونو بکشه شیرش رو حلالش نمیکنه
پایان فلش بک
بلند شد که بره تو آشپزخونه اب بخوره پارچ رو از داخل یخچال در میاره یه لیوان از داخل کابینت میاره اب رو میریزه داخلش لیوان هنوز به لبش نرسیده از پنجره آشپزخونه که در پشتی حیاط رو نشون میده چند نفر رو میبینه که دارن یه نفر رو به زور سوار یه ون مشکی میکنن بیشتر که دقت میکنه میبینه اون بیونگه دارن بیونگ رو میدزدن اما چرا دارن بیونگ رو میدزدن سریع از در حال میره بیرون وقتی میرسه به در پشتی اونا دیگه رفتن فقط پلاکش معلومه میونگ سو پلاکش رو حفظ میکنه سریع میره داخل اتاق کارش یه کاغذ و خودکار میاره سریع پلاک رو مینویسه روش تا یادش نره
پرش زمانی فردا صبح
تا خود صبح خوابش نبرد تو اتاق کارش بود
میونگ سو ویو:
اخه نمیفهمم چرا باید بیونگ رو ببرن این چند وقتم که کسی باهام کاری نداشته که بخوام تلافی کنم اونم بیاد بیونگ رو بدزده
پایان میونگ سو ویو
صدای تلفنش میاد شماره ناشناس
میونگ سو:شما(با لحن عصبی)
صدای ناشناس:فکر میکردم صدای منو بشناسی(با پوزخد)
۴۱.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.