حال دلم بارانی است
حال دلم بارانی است
احوال خودم ویرانی است
خسته از طعنه های بی امان
از نگاه و حرفهای مردمان
بغضهایم وزن شعرم برده است
سکوت لعنتی حرفهایم خورده است
عاقبت یک شب ، سرد زمستان میروم
این غم و اندوه یکجا می برم
اندکی تحمل کن مرا
دیگر ای بانو نپرس آخر چرا ؟
احوال خودم ویرانی است
خسته از طعنه های بی امان
از نگاه و حرفهای مردمان
بغضهایم وزن شعرم برده است
سکوت لعنتی حرفهایم خورده است
عاقبت یک شب ، سرد زمستان میروم
این غم و اندوه یکجا می برم
اندکی تحمل کن مرا
دیگر ای بانو نپرس آخر چرا ؟
۵.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.